۱۲مهر
من نبودم
بود روزی روزگاری
آن عیار مردی از ناجوانمردی،
جنگ
ما نه این باشیم
دشمنان دادند رزم را آهنگ
و در آن لحظه اندوه، غایت نیرنگ
پیر مردی که نیایش پرنیان هفت رنگ
داد پیغامی بهاری
من نبودم روزگاری
و مادر هاجری دیگر
پدر هم ابرَهیم، نه آذر
و ابراهیم، نه فرزندان به قربانگاه قربانی
و اینان کرد قربانی
به آن پیغام ربانی
و آن شب های نورانی
که اندک بیش و کم افزون ظلمانی
و نجوای بیابان
صدای گریه در انبوه نخلستان
نماز شب کمیل عاشور
دوکوهه یا شلمچه هور
نه از مُردن
نه از کُشتن
بِبُردند این تن خِشِ تن
که بَل بر راه معشوق این تن و هِشتن
و آن مردان مرد آیین
شهادت را بر سینه زدند آذین
از برگ نوشته های شخصی