سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سر خم می سلامت» ثبت شده است

۰۶مهر

به نام او که رحمان است و رحیم

خواستم یادداشتی مبسوط بنویسم برای سرآغاز؛ سرآغاز آنچه که در ادامه قرار است در این تارنما نگاشته شود. اما وقتی شعر "فصیح الزمان رضوانی" را نگاهی دوباره انداختم، همه سخنان خود را در او یافتم. لذا سر آغاز سخن باشد این شعر شیرین:


همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

شده ام زناله نایی، شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟

شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی


جعفر حسن خانی