سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مدرنیته» ثبت شده است

۱۷دی

بررسی چرایی طرح کلیدواژه «ایدئولوژی‌‌سازی» در طرح تحول علوم سیاسی؛ 

ایدئولوژی سیاسی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی «مجموعه‌ی کما‌بیش همبسته‌ای از اندیشه‌هایی است که پایه‌ای برای کنش سیاسی سازمان‌یافته به وجود می‌آورد؛ چه این کنش برای حفظ روابط قدرت نظام موجود باشد، چه برای اصلاح یا بر‌انداختن آن».[1] مبتنی‌بر این تعریف از ایدئولوژی و در تکمله‌ی آن می‌توان برای همه ایدئولوژی‌ها سه ویژگی مهم بر شمرد:
 
الف) شرحی از نظم موجود ارائه می‌دهند.
ب) الگویی از آینده مطلوب و تصوری از جامعه خوب ایجاد می‌کنند.
ج) تعیین می‌کنند که دگرگونی سیاسی را چگونه می‌توان و باید به وجود آورد‌.
آنچه خواندید تقریباً همه‌ی آن چیزی است که به صورت خلاصه در تعریف ایدئولوژی می‌توان بیان نمود. البته برای فهم بهتر و تفصیل بیشتر می‌توان به کارکرد‌هایی که «مایکل راش» در فصل دهم کتاب «جامعه و سیاست» برای ایدئولوژی مورد دقت قرارداده است، اشاره نمود که البته با ویژگی‌های پیش گفته‌ برای ایدئولوژی هم‌پوشانی دارد. راش معتقد است که ایدئولوژی یک رشته کارکردهای مرتبط با یکدیگر را به شرح زیر انجام می‌دهد:
 
1-    فراهم کردن تصویری از جهان برای فرد (فرد چگونه به جهان می نگرد.)
2-    فراهم کردن تصویری «مرجح» از جهان به طور ضمنی یا آشکار (فرد ترجیح می‌دهد که جهان چگونه باشد)
3-    فراهم کردن یک وسیله‌ی هویت در جهان برای فرد (اجازه دادن به فرد برای اینکه جایگاه مناسب خود را در جامعه بیابد.)
4-    فراهم کردن وسیله‌ای برای واکنش نشان دادن نسبت به پدیده‌ها (امکان دادن به فرد برای اینکه به آنچه رخ می‌دهد و آنچه گفته می‌شود پاسخ دهد.)
5-    فراهم کردن یک راهنمای عمل برای فرد، به ویژه اینکه چگونه وضعیت را به همان حالت حفظ کند یا به حالتی مرجح تغییر دهد.[2]
با توجه به آنچه گفته شد به طور خلاصه می‌توان اشاره داشت که ایدئولوژی وسیله‌ای است که به کمک آن افراد می‌توانند با جهان و جایگاه خود در آن کنار بیایند یا از طرف دیگر وسیله‌ای برای تغییر آن است. اساساً ایدئولوژی مجموعه‌ای است از اندیشه‌های به هم پیوسته که عمل سیاسی را به طریقی هدایت می‌کند یا به آن الهام می‌بخشد.
 
کدام ایدئولوژی ایدئولوژی نیست!؟
اصطلاح «ایدئولوژی» را «دستوت دو تراسی»، فیلسوف فرانسوی وضع کرد. او این واژه را برای اشاره به علم اندیشه‌ها به کار برد. از نظر وی ایدئولوژی به معنای اندیشه‌شناسی بود.
کارل مارکس نفر بعدی بود که از این واژه استفاده کرد. او ایدئولوژی را به معنای اندیشه‌های طبقه حاکم تعریف نمود. اندیشه‌هایی که از نظام طبقاتی حمایت و آن را توجیه می‌کرد و ادامه‌ی استثمار طبقات زیردست را ممکن می‌ساخت. مارکس اندیشه‌های طبقه حاکم را ایدئولوژی بورژوایی می‌دانست و آن را «آگاهی کاذب» می‌نامید. از نظر او بین راست و دروغ و بین اندیشه‌های او و اندیشه‌های طبقه‌ی حاکم تمایز آشکاری وجود داشت. از نظر وی اولی علم و دیگری ایدئولوژی بود.
 
در این میان سوالاتی مطرح می‌شود که آیا دوگانه‌ی علم و ایدئولوژی مارکس درست بود؟ آیا اندیشه‌هایی که مارکس به عنوان علم، صورتبندی می‌کرد خود یک ایدئولوژی نبود؟ پاسخ روشن است؛ به قدری روشن که مارکسیست‌های بعدی هم نتوانستند به آن پاسخ ندهند. مارکسیسم هم همچون بورژوایی یک ایدئولوژی بود. مارکسیست‌های بعدی در تأیید این موضوع در کنار «ایدئولوژی بورژوایی» به «ایدئولوژی سوسیالیستی» و «ایدئولوژی پرولتاریا» هم اشاره کردند. اصطلاحاتی که کارل مارکس احتمالاً آن‌ها را بی‌معنی می‌دانست.
 
لازم به ذکر است این کارل مانهایم بود که بر ایدئولوژی بودن مارکسیسم تاکید نمود. کارل مانهایم در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» نظریه‌هایش را درباره‌ی جامعه‌شناسی معرفت -‌یعنی اندیشه‌هایی درباره‌ی اندیشه‌ها و نظام‌های فکری‌– مطرح نمود. او ایدئولوژی را «سبک‌های اندیشه» درباره‌ی پدیده‌های اجتماعی تعریف کرد .
 
با آغاز جنگ سرد این‌بار لیبرال‌ها بودند که از واژه ایدئولوژی استفاده کردند. نظریه پردازانی نظیر کارل پوپر، جی.ال.تالمن و هانا آرنت برای نظریات رقیب یعنی فاشیسم و کمونیسم از واژه ایدئولوژی استفاده کردند و نظام‌های فاشیستی و کمونیستی را نظام‌های ایدئولوژیک نامیدند و در‌عین‌حال امتناع از این داشتند که لیبرالسم یک ایدئولوژی است. اما پر واضح بود سوالی که برای مارکسیسم مطرح شد برای لیبرالیسم هم مطرح است. آیا لیبرالیسم با تعریف‌ها، ارزش‌ها و آموزه‌های خاصی همراه نبود؟ آیا لیبرالسم را می‌توان علم دانست؟ در اینجا نیز پاسخ روشن است؛ به‌قدری روشن که اندرو هیوود در پاسخ به آن اینگونه می‌گوید: «هر شرحی درباره ایدئولوژی‌های سیاسی را باید از لیبرالیسم آغاز کرد؛ بدان سبب که لیبرالیسم در واقع، ایدئولوژی غرب صنعتی است.»[3]
 
با کمی تدقیق در تاریخ اندیشه‌ی غرب می‌توان این را به وضوح دید که ایدئولوژی‌های مطرح بر‌آن بوده‌اند که صورتبندی سازمان مفاهیم خود را تولید علم بدانند و صورتبندی سازمان مفاهیم رقیب را ایدئولوژی‌سازی بنامند و این موضوع داستان پرتکرار تاریخ اندیشه است. آنچه امروز تحت عنوان علم و علوم انسانی در حوزه‌های مختلف چون جامعه‌شناسی، علوم‌سیاسی، روان‌شانسی و ... طرح می‌شود، همه ایدئولوژیک هستند و البته طبعاً گریزی از آن نیست.
ایدئولوژی سیاسی
چرا ما ایدئولوژی‌سازی می‌کنیم و آن‌ها تولید علم!؟
داستان پر تکرار تاریخ اندیشه در زمانه‌ی ما نیز در حال تکرار است. امروز شاهد آنیم که لیبرال‌های وطنی متأثر از تفوق لیبرال دموکراسی بر جهان مومنانه بر این امر تأکید دارند که کار ایشان در نقل و بسط لیبرالیسم و بازنمایی آن در جامعه‌ی ایرانی تولید علم بوده و کار دیگرانی که مشغول تبیین زوایای پیدا و پنهان اسلام برای مدیریت جامعه‌اند، ایدئولوژی‌سازی می‌باشد. این جریان که عقلانیت نقلی را وجه‌ همت خود نموده‌اند، سعی دارند با این‌همانیِ تاریخِ اندیشه‌ی این مرز و بوم با غرب و اسلام با مسیحیت پولسی، دوگانه‌ی علم و دین را نظیر آنچه که در غرب شکل گرفت، در ایران نیز بازنمایی کنند. حال فارغ از اینکه آیا این کار علمی است یا نه، در پاسخ به این پرسش که چرا در ساحت علم و اندیشه‌ورزی برخی متهم به ایدئولوژی‌سازی می‌شوند، می‌توان به سخن اندرو هیوود رجوع نمود. هیوود با صراحت تمام در این‌باره می‌گوید:
 
«مفهوم ایدئولوژی در گذر دورانِ گاه پر پیچ و خم خود، عموما به صورت سلاحی سیاسی برای محکوم کردن یا انتقاد از اعتقادات یا آموزه‌های رقیب به کار رفته است.»[4]
 
شاید اصلی‌‌ترین دلیل اینکه در فضای رسانه‌ای کشور، وارثان ایدئولوژی لیبرالیسم را به اینجا رسانده که کوشش‌های علمی صاحبان ایدئولوژی دیگر را متهم به ایدئولوژی‌سازی‌ کنند، در همین جمله صریح هیوود مشخص باشد.
مصاحبه دکتر مجتبی مقصودی
هدف آنها چیست؟
طرح تحول و ارتقاء رشته‌ی علوم سیاسی چندی است از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی کلید خورده است. البته این طرح در مسیر خود ضعف‌هایی دارد اما آنچه مسلم می‌باشد این است که این طرح در مسیر شدن قرار دارد . اهداف آن نیز از سوی دکتر منوچهر محمدی، ریاست کارگروه تحول و ارتقاء رشته علوم سیاسی، چنین عنوان شده است: 1. اسلامی‌سازی 2. بومی‌سازی 3. کاربردی سازی4. مفهوم‌پردازی.[5]
 
اما در این میان دکتر مجتبی مقصودی رئیس انجمن علوم سیاسی با نگارش نامه خطاب به ریاست محترم جمهور و جمع‌آوری امضا از اساتید رشته علوم سیاسی، در جهت مقابله با این طرح اقدام نموده است. با مد نظر قرار دادن اینکه بسیاری از اساتیدی که امضای ایشان ذیل نامه قرار دارد، افراد دغدغه‌مند نسبت به رشته‌ی علوم سیاسی و آینده‌ی کشور بوده و هدف ایشان چیزی جز بهبود طرح و رفع نواقص آن نیست، این پرسش به میان می آید که آیا هدف دکتر مقصودی نیز چنین است؟
 
وی در مصاحبه‌ای آنچه که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت پذیرفته را دولتی‌سازی، حکومتی‌سازی و ایدئولوژیک‌‌‌سازی رشته علوم سیاسی دانسته که منجر به آسیبی بزرگ برای کشور، جامعه‌ی دانشگاهی و رشته‌ی علوم سیاسی خواهد شد.[6] وی که از ایدئولوژی‌سازی جریان رقیب سخن به میان می‌‌آورد، در مصاحبه‌ای با ماهنامه‌ی مهرنامه، هدف خود از مقابله با این طرح را عنوان کرده و الگوی جایگزین خود را ارائه می‌دهد. ایشان در این مصاحبه الگوی مطلوب برای آنچه که تحت عنوان بومی‌سازی، درونی‌سازی و کاربردی‌سازی یاد می‌کند را حسین بشیریه معرفی می‌نماید. دکتر مقصودی در این‌باره می‌گوید: «بشیریه تجسم تمام‌نمای جامعه‌شناسی سیاسی مدرن در ایران است. مانایی، پایایی و تأثیر سنت فکری و مطالعاتی بشیریه در حوزه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی در ایران و در سطح کشور ، همچون اندیشه‌های مارکس در سطح جهان است... قطعاً بومی‌سازی، غنی‌سازی، کاربردی‌سازی و درونی‌سازی از طریق فهم و کاربست انتقادی حاصل خواهد شد و سهم بشیریه در این عرصه ارج نهادنی است.»[7]
 
صرف نظر از اینکه از این سخن بر می‌آید بومی‌سازی از منظر گوینده‌ی آن ارائه الگوی گذار خطی برای تکرار تمدن غرب در ایران است و فارغ از سوالی که در پی این پرسش پدیدار می‌شود که آیا این امر یعنی تکرار تمدن غرب در ایران شدنی است یا نه و اینکه آیا می‌توان این سخن را علمی دانست یا نه؛ آنچه بیش از پیش رخ می‌نماید علامت سوال بزرگی است که در پی این جمله می‌آید: آیا سخن مقصودی و پروژ‌ه‌ی بشیریه در جهت گذار خطی به دموکراسی ایدئولوژیک نیست؟
واقع امر این است که تمام ویژگی‌های یک گفتار ایدئولوژیک در متن مصاحبه‌ی این استاد دانشگاه، نمودِ آشکاری دارد. شرحی از نظم موجود، الگویی از آینده مطلوب و تعیین چگونگی دگرگونی که ویژگی‌های اصلی ایدئولوژی هستند را می‌توان در جای‌جای متن مصاحبه مشاهده نمود. در همین مصاحبه خواست دکتر مقصودی از جامعه‌شناسی سیاسی که وی آن‌را مدرن می‌خواند، به قدری ایدئولوژیک است که در تبیین نحوه‌ی دگرگونی اجتماعی جهت تحقق دموکراسی این‌گونه سخن به میان می‌آورد: «جامعه‌شناسی مدرن با تکیه بر نهاد‌سازی نوین، راه میان‌بر را ترویج و توصیه می‌نماید. روایتی که در افغانستان و عراق در حال تجربه شدن است و ارزیابی توفیق و یا عدم‌توفیق آن نیازمند زمان بیشتری است»[8]– شود.. راه میان‌بری که ایشان آن را مسئله‌ی جامعه‌شناسی سیاسی مدرن می‌داند، یعنی ایجاد دموکراسی با حمله‌ی نظامی و کشتار مردم جوامع دیگری نظیر آنچه که در افغانستان و عراق تجربه شده، نه تنها به شدت ایدئولوژیک است بلکه این ایدئولوژی در خدمت توجیه رفتار نظام سرمایه‌داری جهانی است. حال با طرح این‌گونه بیانات آیا نباید نگران بود که تسری این رویکرد به مثابه علم در رشته‌ی علوم سیاسی کار را به جایی رساند که کارویژه‌ی اصلی علوم سیاسی توجیه و مشروعیت‌یابی برای رفتار لیبرال دموکراسی غربی -که در فضای بین‌المللی، واحد‌های سیاسی به شدت مهاجمی را شکل داده است و این تجربه زیسته چندصد ساله اخیر جهان می‌باشد-شود.
 
با توجه به اینکه متون نگارش‌یافته‌ی جریان‌های متعبدِ مدرنیته که عقلانیتی نقلی از آن را به کار می‌بندند اساساً متونی ایدئولوژیک است تاجایی که رشته‌ی علوم سیاسی حاضر را می‌توان رشته‌ی ایدئولوژی‌های سیاسی نامید، با مد نظر قرار دادن اینکه متعبدان این عقلانیت حتی در گفتار خود نیز به‌شدت ایدئولوژیک هستند و با توجه به اینکه با کمی دقت نیز می‌توان رفتار ایشان نظیر جمع‌آوری امضا را هم یک رفتار ایدئولوژیک دانست، آیا بهتر نیست ایشان عنوان دیگری به جای « ایدئولوژی‌سازی» برای ایجاد مانع و تحقق امتناع تفکر بومی و اسلامی بیابند؟ آیا بهتر نیست به جای برچسب‌زنی جهت طرد‌سازی، دلایل ارجحیت ایدئولوژی‌ای که خود را در آن چهارچوب تعریف می کنند را در چهارچوبی عقلانی و منطقی به محاجه‌ی علمی با ایدئولوژی رقیب بگذارند؟
 
 
تجربه تاریخی
در میانه دهه 20 وقتی تقی ارانی با نشریه دنیا و گروه 53 نفر، مسلک اشتراکی را ترویج می‌کرد کسی فکر نمی‌کرد که در دهه های 40 و 50 شمسی میل بهبود‌خواهی دانشگاهیان حول اندیشه‌های چپ و مارکسیستی صورتبندی گردد و اندیشه و ایدئولوژی مارکسیسم به مثابه علم، اندیشه‌ی حاکم بر فضای عمومی دانشگاهیان و کسانی که به دنبال بهبود و اصلاح شرایط بودند، شود. البته این شرایط متاثر از شرایط جهانی تفوق مارکسیسم در شیوه‌های مبارزاتی بود. در آن مقطع مارکسیست‌هایی که به دنبال اصلاح و بهبود شرایط بودند از «علم مبارزه‌ی طبقاتی» سخن می‌گفتند و نیروهای معتقد به اسلام را به دلیل آنکه علم مبارزه طبقاتی یا همان ایدئولوژی مارکسیستی را نداشتند، مورد سرزنش و شماتت قرار می‌دادند. با وجود تفوق ایدئولوژی مارکسیسم به عنوان جریان غالب در آن برهه و دقیقه‌ی تاریخی، آنچه اتفاق افتاد این بود که درست در نقطه‌ی ‌مقابل این ایدئولوژیِ خود علم خوانده افق تاریخ گشوده شد و انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
 
«درست در زمانی که رادیکال‌ها به فکر برنامه‌ریزی‌های دراز مدت بودند، مبارزه از جای دیگر شروع شده بود. عده‌ای در‌صدد برنامه‌ریزی دراز مدت برای آموزش سیاسی در میان طبقه کارگر، عده‌ای دیگر در اندیشه‌ی احیای حزب طبقه‌ی کارگر، عده‌ای در اندیشه شروع انقلاب از روستا همچون انقلاب چین، برخی دیگر مصر بر مشی آمریکای لاتین و تجربه انقلاب کوبا، شماری معتقد به شروع دیگری از جنگل‌های شمال و جمعی نیز معتقد به حرکت از کوهای جنوب بودند... انقلاب از جای دیگری که نه جنگل‌های شمال بود و نه ارتفاعات جنوب، نه روستا، نه شهر، نه جنگ چریکی شهری بود و نه احیای طبقه کارگر، راه افتاده بود. انقلاب از مساجد آغاز شده بود و نه شکل آن، نه مشی آن، نه شیوه آن، نه رهبری آن، نه تاکتیک‌ها و استراتژی آن و نه هیچ چیز دیگر آن ارتباط و تشابهی با تفکرات، قالب‌ها و مدل‌های ذهنی نیروهای رادیکال نداشت. رهبری آن را نیز نه «پیش‌آهنگ انقلاب»، نه حزب طبقه کارگر، نه پروتالیا، نه نیروهای پیشتاز خلق و نه «سازمان‌های انقلابی» در دست نداشتند. رهبری آن را کسانی در دست داشتند که موفق شده بودند از «الله اکبر» بر بالای پشت‌بام‌ها یک شعار سیاسی بسازند. واقعیت این شد که تا «پیش‌آهنگ» خواست به خود آید رادیو اعلام کرد: «این صدای انقلاب ملت ایران است»، رژیم شاه و نظام 2500 ساله شاهنشاهی سقوط کرد.»[9]
 
اگر کسی در آن برهه می‌زیست تصور می‌کرد برای بهبود شرایط راهی جز «علم مبارزه مارکسیستی» نیست؛ اما امروز با گذر از آن دقایق تاریخی شاهد آن هستیم سازمان مفاهیمی که روزگاری بسیاری برای تحقق ایدئولوژی‌اش قانع و بسیج شده بودند، اثر خود را از دست داده و باید در تاریخ و موزه‌ها به دنبال آن گشت. شرایط حاضر نیز همچون آن مقاطع است. امروز ما در دل یک دقیقه تاریخی با ایدئولوژی‌هایی مواجهیم که خود را علم می‌نامند و برای بهبود شرایط نسخه‌هایی تجویز می‌کنند. حال در این شرایط بهتر آن است که از منظری فارغ از این دقایق تاریخی، مسحور این ایدئولوژی‌ها که خود را علم می‌خوانند، نشویم و افق تاریخ را در سپهر خواست خود جستجو کنیم.
 
پی نوشت ها :
[1]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 65
[2]. مایکل راش، جامعه و سیاست، انشارات سمت،
[3]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 67
[4]. همان، صفحه 65
[5]. مصاحبه با اندیشکده برهان http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=8039
[6]. مهرنامه. مهر 93 . شماره 38 . صفحه 12
[7]. همان صفحه 50 و 51
[8]. همان 50 و 51
[9]. صادق زیبا کلام، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، تهران 1384 ، ص  277

انعکاس این یادداشت در:
جعفر حسن خانی
۱۷آذر

جهان معاصر ، جهان بسط و هژمونیک شدن مدرنیته است. مدرنیته با مکانیزم هایی نظیر «جهانی سازی» مترصد است تا مجموعه ارزش هایی را در قالب «ارزش های جهانی» طی فرایندی زمان بر حاکم بر مناسبات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جهان نماید. فرایندی که طی آن قرار است خرده فرهنگ های ملل مختلف در تمدن جامعه جهانیِ مدرنیستی نئولیبرالِ دموکرات هضم شوند. البته آن بخش از داشته های فرهنگی ملل مختلف که امکان سازگاری با دنیای مدرن را دارا می باشند جواز این را خواهند داشت که این قبیل داشته های خود را حفظ نمایند. با توجه به این توضیح اگر به درستی به فرآیند تفوق و هژمونی مدرنیته بر جهان نگریسته شود می توان گونه ای از همسان سازی انسانی را در آن دید. همسان سازیی که منجر به شکل گیری انسان مدرن می شود.

دانشگاه اسلامی
 
در این میان نهاد دانشگاه در تمدن دنیای مدرن دارای جایگاه مهمی است. اساسا این نهاد در تمدن مدرن در راستای رفع نیاز ها و خواست های تمدنی آن کارکرد یافته است. البته باید دقت داشت که در اینجا منظور سازمان و فرم دانشگاه نیست بلکه دانشگاه به مثابه یک نهاد اجتماعی و یک محتوا مورد دقت قرار گرفته است.
 
اشاعه دانشگاه به مثابه نهاد تمدن مدرن و همچنین به مثابه یک بسته کامل محتوایی، به جوامع غیر غربی و استقرار این نهاد در آن جوامع را می توان در راستای همان همسان سازی انسانی جهت هژمونیک شدن مدرنیته بر جهان دانست. تدریس و ترویج علوم خود بنیاد مدرن با خواستگاه امانیستی و انسان محوری و یا به تعبیر دقیق تر، «انسان خدا انگاری» در دانشگاه های استقرار یافته در جوامع غیر غربی به مرور زمان انسان هایی را  در تراز تمدن مدرن شکل می دهد. و این انسان مدرن شده به مثابه محصول نهاد دانشگاه در بعد مکانی جامعه خود اقدام به شکل دادن سازکارها و مناسباتی می کند تا هر چه بیشتر به تمدن مدرن نزدیک شود.
 
این فرآیند در قرون 19 و 20 میلادی در جامعه ما چون دیگر جوامع غیر غربی اتفاق افتاد. اولین ایرانیانی که تمناهای مدرنیستی داشتند در فرنگ به تحصیل پرداخته و بعد به ایران بازگشته بودند در ادامه با شکل گیری دانشگاه های مدرن و حاکم شدن بسته های محتوایی آن در ساختار نظام آموزشی این انسان مدرن در خود جامعه ما پرورش یافت. انسانی که ایدئولوژی های امانیستی را با برچسب علم، درونی نموده بود. 
 
در این جا پیش از ادامه بحث لازم به ذکر است که در مواجهه ایرانیان با دنیای مدرن غرب، واکنش های متفاوتی از سوی ایشان بروز نمود که شاید بتوان این واکنش ها را در سه دسته تقسیم نمود و همچنین شاید بتوان نقطه اشتراک این سه دسته واکنش را روحیه و میل بهبود خواهی دانست که در نتیجه مقایسه جامعه خود با تمدن غرب شکل گرفته بود.
 
دسته اول بهبود خواهان به صورت کامل مقهور غرب شده و  «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن» را برای جامعه تجویز نمودند. که می توان پروژه آنان را پروژه سکولاریسم مطلق نامید.

دسته دوم بهبود خواهانی بودند که از سویی انباشته های تمدنی و پیشین شان برای شان قدری مهم بود اما از دیگرسو آینده را تفوق علی الاطلاق مدرنیته می دانستند؛ لذا در این میان به دنبال سازگاری با تمدن غرب بودند. سخن از سازگاری دین با دنیای مدرن، دین با دموکراسی، سنت با مدرنیته را می توان در این چهار چوب تحلیل نمود. پروژه فکری این دسته را می توان به صورت رادیکال پروژه روشنفکری دینی و کمی تعدیل شده تر پروژه نواندیشی دینی دانست.

دسته سوم بهبود خواهان زمانی که با تمدن غرب مواجه شدند و آن را توانمند دیده و خود را در رخوت یافتند، رجوع دوباره به دین را تجویز نمودند تا با مداقه ای عمیق در دین و با زدودن غبار خرافه از آن تمدن اسلامی را دوباره باز آفرینی کنند. «بازگشت به اسلام» کلیدواژه محوری این جریان بود. پروژه فکری این دسته را می توان پروژه احیاگری دینی نامید.
 
با ورود علم ایدئولوژیک غرب در قالب نهاد دانشگاه مدرن به جامعه ما، انسان های مدرنی به عنوان محصول این نهاد پیدایش یافتند که دسته اول و دوم را از لحاظ نظری حمایت می نمودند و تمنای تکرار تمدن مدرن و سکولار غرب را در جامعه ما داشتند که ماحصل کارشان در خدمت پروژه سرکوب و نوسازی رضاخانی قرار گرفت. اما آنچه تحت عنوان انقلاب اسلامی به عنوان کنش جمعی جامعه ایران اتفاق افتاد محصول تلاش دسته سوم بود که به دنبال تحقق پروژه ی احیاگری دینی بودند. پروژه ای که تمنای آن تمدن زایی اسلامی بود نه تحقق تمدن مدرن لذا ساختار شکل گرفته در فردای انقلاب شکوهمند اسلامی ساختاری برای گذار به این تمدن بود.
 
جمهوری اسلامی در ادامه میل بهبود خواهی احیاگران دینی شکل گرفت تا تمدنی اسلامی را در سپهر خود جستجو کند. مراحل تحقق این تمدن اسلامی را می توان شامل : 1.انقلاب اسلامی 2.نظام اسلامی 3.دولت اسلامی 4.جامعه اسلامی 5.تمدن اسلامی دانست. در طول سی پنج سال گذشته نیز گام هایی برای تحقق آن صورت پذیرفته است. در شرایط حاضر احیاگران دینی جایگاه خود را در این مراحل در میانه دولت سازی اسلامی و تحقق جامعه اسلامی تعریف می کنند.
 
اما در این میان عناصر دو دسته دیگر بهبودخواهان به همراه نهاد دانشگاه که در آن علوم ایدئولوژیک غربی تدریس می شود و انسان مدرن را به عنوان محصول خود به جامعه تزریق می کند- انسانی که ارزش ها و خواسته هایش مدرنیستی است- بهبود خواهی را در ارزش های جهانی مدرنیته جستجو می کنند، تعریف این قشر از واژه «توسعه» تحقق ارزش های دنیای مدرن است و بهبود و پیشرفت در نزد ایشان از این منظر قابل تعرف است.
 
لذا خواسته هایی که از جمهوری اسلامی طلب می کنند، خواسته هایی در جهت تحقق ایدئولوژی های امانیستی و سکولاریستی غرب است. اما از آنجا که جمهوری اسلامی قصد تحقق این خواسته ها را هیچ گاه نداشته و علت وجودیش نیز به این خاطر نبوده است، ما بین نظام سیاسی و نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی با نیروهای سکولار و مدرنیست تعارض به وجود می آید و مخالف خوانی ها در حوزه علوم انسانی بر علیه ارزش های انقلاب اسلامی آغاز می شود. در همین راستا در منازعات سیاسی آن دو جریان سکولار و روشنفکر که همچنان در فضای دانشگاه امکان زیست دارند اقدام به بسیج دانشجویان در قبال نظام سیاسی می کنند.
 
بخشی از اتفاقات فتنه تیر 78 و فتنه سیاه 88 را می توان در همین چهار چوب تحلیل کرد. در تایید این مدعا به سخن سعید حجاریان از عناصر فکری دخیل در فتنه 88 اشاره می شود که در تحلیل چرایی به شکل گیری فتنه 88 در متن دفاعیه خود در دادگاه بر علوم انسانی  ایدئولوژیک غربی تاکید کرده می گوید: «حجم وسیعی کتاب بعد از انقلاب ترجمه شده که بسیاری از آنها جنبه ایدئولوژیک دارند و در کنه آنها می توان رد پای مکاتب مختلف از مارکسیسم ارتدکس تا نئولیبرالیسم را مشاهده کردو این کتب (وباید اضافه کرد مجلات را) به وفور در دسترس مشتاقان است. علاوه بر این فارغ التحصیلان علوم انسانی بخصوص در دانشگاه های خارج که به عنوان اعضا هیئت علمی استخدام می شوند ، ناخوداگاه حامل آخرین دستاورد های این علوم به ایران هستند و هم اکنوان می توان مشاهده کرد که دیدگاه های پست استوراکتورالیسم، مارکسیسم، فمنیسم و انواع مکاتب غربی تحت عنوان علم ترویج می شودند.»
 
فرجام سخن
 
در شرایط امروز نهاد دانشگاه به دلیل آن محتوایی که در برخی رشته ها و سطوح علوم انسانی تحت عنوان علم اما به واقع ایدئولوژی های غربی را بسط و بدون نقد به جامعه به ویژه دانشجویان تزریق می کند عملا در جهت عکس پروژه احیاگری دینی و تمدن زایی اسلامی حرکت می کند. و این حرکت عکس گاهی اصطکاکاتی در در سطوح فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... را ایجاد می نماید؛ لذا به نظر از جمله ضروری ترین اقدامات مورد نیاز برای حرکت در مسیر تمدن زایی اسلامی نهادینه کردن نگاه انتقادی به علوم موجود و تولید علوم با محوریت اندیشه اسلامی در دانشگاه است. علومی که بتوان در نتیجه آن نرم افزار های لازم برای تحقق دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی را در تمام حوزه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... را فراهم نماید. علومی که انسان تراز تمدن اسلامی را پرورش رشد و نمو دهد نه انسانی با خواست ها و تمناهای سکولار.
 
انعکاس این یادداشت در:

جعفر حسن خانی