یاری نیست، تنهایی است
وشب اندوه را جاری است
و احساسم زمستانی است
پیاپی این فلق بر خاک
شفق را نیست از افلاک
هوا سرد است و شاید هم کمی هولناک
می گویند می آید
و زود این شب، سحر ...شاید
نگاهم صبح را پاید ...نگاهم صبح را پاید ...نگاهم صبح را پاید
پاورقی:
شاعرانه ایی از برگ نوشته هایم