نه من آنم
نفیرم نغمه ایی از درد و من آنم
که ننگین است نسیانم
و باریدن گرفته است، این باران چشمانم
و از خاموشی خویشم فروزانم
و جویی در گذر، درختی بی ثمر
این روزگارانم
خسته از پایدنت، نادیدنت
هر صبح چشمانم
و من آنم
نه آرامم که از دیوانه وارانم
و ای کاشم تو آیی؛ قبل از آنی که بیارامم
و من آنم
که از یادت همی دلگرم و سوزانم
نه من آنم
که من هیچم
پریشانم
تو را از عمق این احساس خواهانم
به امید آمدنش
برگ نوشته ایی از خودم
پاورقی:
شاعر مهمل گویی پیش جامی میگفت:
چون به خانه کعبه رسیدم دیوان شعر خود را از برای تیمّن و تبرّک بر حجرالاسود مالیدم
جامی گفت:
اگر آن را به آب زمزم میمالیدی بهتر بود!!!