سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۴ مطلب با موضوع «دیگر نوشت ها» ثبت شده است

۱۱مهر

مرداد ماه یادآور واقعه شهادت آیت الله شیخ فضل الله نوری در جلوی دیدگان تماشاگر مردم مسلمان بود. مردمی که پیش از این واقعه در اعتراض به تبعید آیت الله آشتیانی قیام کردند و پس از این واقعه در ۱۵ خرداد ۴۲ در اعتراض به بازداشت حضرت امام خمینی (ره) باز قیام کردند. اما آن روز به دار آویخته شدن بزرگ آیت الله شهر را فقط به نظاره نشستند.

آخرین تصویر از شیخ فضل الله نوری در کتابخانه ی شخصیشان

اپیزود اول: شیخ فضل الله نوری مرتجع یا مترقی

نه تنها رسانه های آن روز بلکه کتاب های تاریخ بعد از شهادت شیخ فضل الله را عالمی عامی و مرتجع معرفی می کردند این در حالی است که او عالم درجه یک پایتخت بود : یکی به لحاظ این که شاگری برجسته میرزای شیرازی بود و این برجستگی علمی را همه کسانی که در مکتب میرزای شیرازی درس می خواندند و یا آنان که مطلبی در این مورد شنیده بودند، نقل می کردند؛دیگر این که شیخ فقط در فقه و اصول مجتهد نبود، بلکه معلومات دیگری هم داشت که روحانیون دیگر از آن برخوردار نبودند. این تأکید برای آن است که یکی از خطهای تبلیغاتی دوره مشروطه این بود که :"شیخ عالم روز نیست، بلکه مرتجع و ضدترقی است." مرحوم ضیاءلدین دری می نویسد که:  معلومات شیخ به فقه و اصول منحصر نبود و قطع نظر از جنبه فقاهتی، از بقیه علوم نظیر تاریخ و جغرافیا که غالب علما از این دو علم بی بهره اند، اطلاع کافی داشت. حتی در اواخر عمر از مرحوم میرزا جهان بخش منجم، علم عجوم و اسطرلاب را فرا می گرفت. یک بار به ایشان عرض کردم : « جناب آقا! دراین آخر عمر برای چه علم نجوم تحصیل می کنی؟ » فرمود : « من از این علم بهره نداشتم و این برای علما بد است که به کلی از علمی بی بهره باشند. بمیرم و این علم را بدانم، بهتر است از این که بمیرم و ندانم».

اپیزود دوم: امتناع از رفتن به سفارت روس

مدیر نظام از نزدیکان شیخ فضل الله خاطره ای را از چند روز قبل از اعدام شیخ فضل الله به شرح زیر نقل می کند :

" نزدیک نصفه شب دیدم در می زنند، واکردیم، میرزا تقی خان نامی بود. به آقا خبر دادیم، گفت بفرمایید تو. رفت تو. گفت میرزا تقی خان! چه عجب یاد ما کردی. این وقت شب چرا؟! گفت : « آقا، کار واجبی بود؛ از امام جمعه و امیر بهادر پیغامی دارم »، شیخ گفت : « بفرمایید ببنم چه پیغامی دارید؟ » گفت : « پیغام داده اند که ما در سفارت روس هستیم و در اینجا مخلای طبع شما یک اطاق آماده کرده ایم. خواهش می کنیم که برای حفظ جان شریفتان قدم رنجه فرمایید و بیایید اینجا – البته می دانید در شرع مقدس حفظ جان از واجبات است. » گفت : « میرزا تقی خان! از قول من به امام جمعه بگو تو حفظ جان خودت را کردی کافی است، لازم نیست حفظ جان مرا بکنی! وای بر اسلام دیگر چه باقی مانده است که اجانب بگویند."

اپیزود سوم: حاضرم صد مرتبه زنده شوم و ایرانیان و مسلمین مرا مُثله کنند و بسوزانند ولی به اجنبی پناهنده نشوم

میرزا جواد سعدالدوله به شیخ فضل الله نوری پیشنهاد کرد که « بیرق (هلند) را بر بالای خانه تان بزنید؛ دیگر حتی لازم نیست به سفارت هلند تشریف بیاورید. زمانی هم که مشروطه خواهان تهران را گرفته بودند، اینطور نبود که جرئت داشته باشند به سفارت خارجی تعرض کنند، و می ترسیدند.» شیخ در پاسخ این پیشنهاد، خندید و به استهزا گفت : « آقای سعدالدوله باید بیرق ما را برروی سفارت اجنبی بزنند. چطور ممکن است که صاحب شریعت که من یکی از مبلغین احکام آن هستم، اجازه فرماید به خارج از شریعت آن پناهنده شوم؟! » آنگاه آیه شریفه « ... وَ لَن یَجعَلَ الله لِلکافرینَ عَلی المُؤمِنینَ سَبیلا. » و چند آیه دیگر را خواند و سپس ادامه داد : « من حاضرم صد مرتبه زنده شوم و ایرانیان و مسلمین مرا مثله کنند و بسوزانند؛ ولی به اجنبی پناهنده نشوم. »

جالب اینجاست که در قسمتی از اعلامیه ای که قبل از اعدام شیخ خواندند و بعد آن را در سطح شهر پخش کردند، چنین درج است : « اینها طرح و نقشه ریختند که بلاد اسلامی را به دست خارجه بدهند و دیگران را بر ایرانیان حکمروا سازند. همه سعی آن ها، تحدید ملت و فروش مملکت بود؛ و این که در باطن اجانب را به مملکت دعوت کنند».

اپیزود چهارم: اقدامی برای افکار عمومی صد سال آینده 

قبل از شهادت شیخ، شخصی به نام سید فخرالدین جزایری تعریف می کند :

« پدرم به من گفت برو ببین که حال شیخ جطور است (موقعی است که مجاهدان تهران را فتح کرده بودند و خطر، شیخ را تهدید می کرد.) من فکر کردم شیخ حتما به سفارتخانه های خارجی پناه برده و یا گریخته است. وقتی به خانه اش رسیدم، دیدم در باز است. وارد شدم. شیخ را دیدم که با چند نفر نشسته است. مرا که دید، به شوخی گفت :« لوله هنگ دانه ای چند است »؟! یعنی سوراخ موش ها چند است؟ سپس خندید و گفت : « همه ترسیدند و توی سوراخ موش رفتند». یکی از حضار به شیخ گفت : «آقا! شما که می دانستید با مخالفت نتیجه ای نمی گیرید، چرا مخالفت کردید؟ از اول هم معلوم بود که از پس این ها بر نمی آیید. » شیخ گفت : « تا اگر صد سال بعد از این بعضی مسلمانان به قعر زیر زمین و داخل سرداب ها رفتند و در آنجا با کمال ترس درد دل کردند و گفتند صد سال قبل عده ای دست به دست هم دادند و ریشه اسلام را کندند، لااقل یک نفر هم بگوید که در میان آن عده یک آخوند طبرسی و یارانش بودند که مخالفت کردند!»

اپیزود پنجم: آخرین سخنان پای چوبه دار

شیخ شهید وقتی برروی چهار پایه چوبه دار ایستاد رو به جمعیتی که پیشتر کف می زدند و هلهله می کردند چنین لب به سخن گشود :

" خدایا تو خودت شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم. خدایا تو خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم یاد کردم. خدایا تو شاهد باش که در این دم آخر هم باز به این مردم می گویم که مؤسس این اساس، لامذهبین هستند که مردم را فریب داده اند. این اساس، مخالف اسلام است. محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم حضرت محمد ابن عبدالله (صلی الله علیه و آله وسلم) "

بعد از این که حرف هایش تمام شد. عمامه اش را از سرش برداشت و تکان تکان داد و گفت : « از سر من این عمامه را برداشتند که از سر همه برخواهند بارداشت. » این را گفت و عمامه را به جلو میان جمعیت پرتاب کرد. در این وقت طناب را به گردن او انداختند و چهار پایه را از زیر پای او کشیدند، یک مرتبه تنه سنگینی کرد و کمی پایین افتاد، اما فورا دوباره بالا کشیدنش و دیگر هیچ کس از آقا کمترین حرکتی ندید، انگار نه انگار که اصلا هیچ وقت زنده بوده!

اپیزود ششم: هذه کوفة الصغیره

شیخ فضل الله نوری قبل از اعدام، رو به مردم تهران، گفت : « هذه کوفة الصغیرة »؛ یعنی مردم تهران را به مردم کوفه تشبیه کرد. و ساعاتی قبل از اعدام هنگامی که چوبه دار آماده بود و شیخ را محاکمه می کردند، فردی از طرف مشروطه خواهان به ایشان گفت : « جنابعالی حرمت مشروطه را لغو کنید و بفرمایید منزل ». شیخ پاسخ داد : « شب قبل پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) را در خواب دیدم که امروز مهمان او هستم؛ حاضر نیستم این فرصت را از دست بدهم، و این مشروطه ابدالدهر حرام است ». یعنی حتی لحظه آخر هم از اعتقاد خود دست نکشید. در تاریخ هست که بعد از پایین آوردن جنازه شیخ از چوبه دار، عده ای از مجاهدان بی دین مشروطه، به جنازه ایشان بی حرمتی کردند و سپس اطرافیان شیخ مخفیانه جنازه را در منزل آن شهید دفن کردند. مردم که اینک همه مطالب برایشان روشن شده بود، کنار خانه شیخ می آمدند؛ دست می گذاشتند روی دیوار خانه و فاتحه می خواندند. خانواده شیخ تصمیم گرفتند برای مصون ماندن جسد شیخ از تعرض جنازه، را به جای دیگری منتقل کنند. بعد از چند ماه نبش قبر کردند و جنازه ایشان را که کاملا سالم بود، به قم بردند و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) دفن کردند.

اپیزود هفتم: وقتی پیش بینی شیخ شهید فضل الله درباره آیت الله بهبهانی محقق می شود

زمانی که آیت الله شهید شیخ فضل الله نوری در اعتراض به عملکرد برخی مجلسیان سکولار در نحوه تدوین قانون اساسی و انتشار برخی مطالب در نشریات و برخی عملکردها به شاه عبدالعظیم می رند و متحصن می شوند. آیت الله سید عبدالله بهبهانی به همراه آیت الله سید محمد طباطبایی از طرف مجلس مأمور گفتگو با شیخ می شوند تا شاید بتوانن تحصن را خاتمه دهند. با نا امیدی آقایان از متقاعد کردن شیخ به ترک تحصن، سید عبدالله بهبهانی خطاب به شیخ می گوید : آقا بیایید به تهران برویم، آن ها شما را می کشند. شیخ شهید با اتکا به بینش ژرف خود پاسخ می دهد : « اگر من را بکشند شما را نیز می کشند. » این پیش بینی در کمتر یک سال محقق می شود. شیخ شهید 13 رجب روز ولادت امام علی بن ابی طالب (علیه السلام) به سال 1327 به شهادت می رسد . آیت الله بهبهانی در نهم رجب سال 1328 ه.ق .

منبع:


۱.دکتر موسی نجفی . موسی فقیه حقانی.تاریخ تحولات سیاسی ایران.موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران.۱۳۸۸

۲.تندر کیا "نوه شیخ فضل الله نوری". سر دار. کتاب صبح. ۱۳۸۷

انعکاس این یادداشت با کمی اضافات در:

پایگاه خبری بی باک نیوز

پایگاه خبری تحلیلی بولتن نیوز


جعفر حسن خانی
۱۱مهر

"گل آقا"ی ملت ایران بود و دارای خامه ای یگانه که بهره ای توامان داشت از سلامت و سلاست. کیومرث صابری فومنی جز طنز که در آن توفیق بی مانند داشت، گاه توسن قلم را در دیگر گستره ها نیز دوانیده  و از آن جمله است، کتاب پر ارج و کمیاب "دیدار از شوروی" (1361) که حاصل سفر این یار دیرین انقلاب اسلامی است به خاک همسایه شمالی. روز یازدهم همین ماه (اردیبهشت) هشتمن سالگرد درگذشت او بود. و این بهانه ای است برای باز خوانی چند سطری از کتاب یاد شده. سطرهایی که "گل آقا" جلال وار به مواجهه روشنفکران و هنرمندان بی قید می رود:

"متجددانی که داعیه ی روشنفکری دارند، آشکار و پنهان، به جماعت اهل قلمی که خدمت به اسلام و انقلاب را فریضه دانسته اند، در رابطه با مسئله امام، بر چسب فرد پرستی زده اند و می زنند. درک این نکته که «امام»، نه به عنوان «فرد»، بلکه به عنوان کاروان سالار و راهنمای یک خط فکری و ایمانی در ذهن و فکر مقلدانش مطرح است، برای آنان دشوار است. آنها با معیارهای کج و کوله و از پیش ساخته خود قادر به درک و فهم مسئله ی «ولایت» و «مرجعیت» نبوده و نیستند و عجیب این است که به خود مجال شناختن هم نمی دهند. به معرفت محدودی که مدعی آنند، قناعت کرده اند و بر اساس آن حکم صادر می کنند و... بگذریم.

... آن روزی که مسلمانی در مسجد (مسکو) سر به گوش من نهاد و با گریه «ایمام - ایمام» گفت، هیچ یک از این مدعیان حضور نداشتند تا ببینند که جاذبه ی این «مرد»، حتی در خاستگاه سوسیالیسم، تا چه پایه است. این یک واقعیت جهانی است، مخالفان هرچه می خواهند بگویند.

... پس از هرجنگی مردم حق دارند از هنرمندان میهن خویش بپرسند که آن روزهای سخت و درد ناک، در آن روزهای مقاومت و ایثار، کجا بودند و برای مردم سرزمین خویش چه کردند. و خواهند پرسید. جنگ بالاخره تمام می شود. اما زخم جنگ، زود التیام نمی یابد. آنان که در چنان ایامی در کنج عافیت خویش نشستند و قدمی در راه درمان درد مردم برنداشتند و در ازای آنچه از مردم و کشور گرفته بودند، خدمتی شایسته و سزاوار انجام ندادند، نمی توانند از روز حساب بگریزند مردم نام چنین هنرمندان بی تعهد و بی تفاوت را در فهرست نام یاران خویش نخواهند نوشت. در جنگ «بی تفاوت» نداریم: یا دوست یا دشمن..."

پاورقی


عکس پیش رو طرح روی جلد هفته نامه "گل آقا" مورخ چهارشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۷۱ است که به مناسبت آغاز دوره چهارم شورای اسلامی انتشار یافته که البته بی ربط به حال و هوای سیاسی و انتخاباتی مجلس نهم نیست. پیش نهاد می کنم با تامل بیشتری به تصویر بنگرید.

انعکاس این مطلب در:

پایگاه خبری تحلیل598

پایگاه اطلاع رسانی جام نیوز

جعفر حسن خانی
۱۱مهر

در مطالعاتم به یادداشتی برخوردم که در سالهای اوج جیغ روشنفکری، تحلیلی از این جریان ارائه داده بود. این مطلب را که می توان به مثابه اعترافی قلمداد کرد، توسط محمد درخشان رییس جامعه فرهنگیان و وزیر فرهنگ کابینه علی امینی در زمان رژیم  پهلوی، در فصلنامه مهرگان شماره3و4 چاپ زمستان 1377 ، در آمریکا منتشر شده بود. یادداشتی که ای کاش در سال های شارلاتانتیسم روشنفکری ( سالهای 76 – 77 و ...) از سوی روشنفکران بیمار کمی عبرت بینانه تر به آن نگریسته می شد. تا شاید امروز به احوال آن روز های محمد درخشان دچار نمی شدند و همانگونه که درخشان و هم مسلکانش در انقلاب اسلامی شوکه شدند و آمریکا گزینی کردند در قیام مردمی در 9 دی شوکه نمی شدند و همچون سلف خود آمریکا گزینی و بیگانه گزینی نمی کردند!!!

محمد درخشان در یادداشت خود اینگونه  می نگارد:

"اندیشمندان روشنفکران ما هیچ گاه و در هیچ زمانی کوچکترین پایگاهی در بین توده های مردم نداشته اند. زیرا آنها همراه به صورت یک طبقه ممتاز و تافته جدا بافته خرج خود را از خرج توده های مردم جدا ساخته اند. به همین دلیل آنچه می گویند و می نویسند درمحدوده دید و افکار و تامین منافع طبقاتی خویش است و مشهورترین نوشته های نویسندگان به نام، کوچکترین جاذبه برای توده مردم ندارد...

وقتی نویسندگان و روشنفکران جامعه با توده های مردم رابطه ای ندارند و از زندگی و دردها و رنج ها و عادات و رسوم آنها بی اطلاعند، چطور می توانند قلم خویش را به نفع آنها به کار گیرند؟ روشنفکران و اندیشمندان ما فقط در بین خودشان می لولند و به همین دلیل مستمعین سخنرانی های آنها فقط خودشانند و هیچگاه اثری از شرکت توده های مردم در این محافل وجود نداشته است... انقلاب 22 بهمن  ماه سنگ محکی برای اثبات بی اعتباری روشنفکران و اندیشمندان چپ و راست و میانه رو ملی بین توده های مردم بود."

جعفر حسن خانی
۰۶مهر

به نام او که رحمان است و رحیم

خواستم یادداشتی مبسوط بنویسم برای سرآغاز؛ سرآغاز آنچه که در ادامه قرار است در این تارنما نگاشته شود. اما وقتی شعر "فصیح الزمان رضوانی" را نگاهی دوباره انداختم، همه سخنان خود را در او یافتم. لذا سر آغاز سخن باشد این شعر شیرین:


همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

شده ام زناله نایی، شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟

شود اینکه از ترحم، دمی ای سحاب رحمت

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی


جعفر حسن خانی