سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مفتخر به لیبرالیسم» ثبت شده است

۱۷دی

بررسی چرایی طرح کلیدواژه «ایدئولوژی‌‌سازی» در طرح تحول علوم سیاسی؛ 

ایدئولوژی سیاسی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی «مجموعه‌ی کما‌بیش همبسته‌ای از اندیشه‌هایی است که پایه‌ای برای کنش سیاسی سازمان‌یافته به وجود می‌آورد؛ چه این کنش برای حفظ روابط قدرت نظام موجود باشد، چه برای اصلاح یا بر‌انداختن آن».[1] مبتنی‌بر این تعریف از ایدئولوژی و در تکمله‌ی آن می‌توان برای همه ایدئولوژی‌ها سه ویژگی مهم بر شمرد:
 
الف) شرحی از نظم موجود ارائه می‌دهند.
ب) الگویی از آینده مطلوب و تصوری از جامعه خوب ایجاد می‌کنند.
ج) تعیین می‌کنند که دگرگونی سیاسی را چگونه می‌توان و باید به وجود آورد‌.
آنچه خواندید تقریباً همه‌ی آن چیزی است که به صورت خلاصه در تعریف ایدئولوژی می‌توان بیان نمود. البته برای فهم بهتر و تفصیل بیشتر می‌توان به کارکرد‌هایی که «مایکل راش» در فصل دهم کتاب «جامعه و سیاست» برای ایدئولوژی مورد دقت قرارداده است، اشاره نمود که البته با ویژگی‌های پیش گفته‌ برای ایدئولوژی هم‌پوشانی دارد. راش معتقد است که ایدئولوژی یک رشته کارکردهای مرتبط با یکدیگر را به شرح زیر انجام می‌دهد:
 
1-    فراهم کردن تصویری از جهان برای فرد (فرد چگونه به جهان می نگرد.)
2-    فراهم کردن تصویری «مرجح» از جهان به طور ضمنی یا آشکار (فرد ترجیح می‌دهد که جهان چگونه باشد)
3-    فراهم کردن یک وسیله‌ی هویت در جهان برای فرد (اجازه دادن به فرد برای اینکه جایگاه مناسب خود را در جامعه بیابد.)
4-    فراهم کردن وسیله‌ای برای واکنش نشان دادن نسبت به پدیده‌ها (امکان دادن به فرد برای اینکه به آنچه رخ می‌دهد و آنچه گفته می‌شود پاسخ دهد.)
5-    فراهم کردن یک راهنمای عمل برای فرد، به ویژه اینکه چگونه وضعیت را به همان حالت حفظ کند یا به حالتی مرجح تغییر دهد.[2]
با توجه به آنچه گفته شد به طور خلاصه می‌توان اشاره داشت که ایدئولوژی وسیله‌ای است که به کمک آن افراد می‌توانند با جهان و جایگاه خود در آن کنار بیایند یا از طرف دیگر وسیله‌ای برای تغییر آن است. اساساً ایدئولوژی مجموعه‌ای است از اندیشه‌های به هم پیوسته که عمل سیاسی را به طریقی هدایت می‌کند یا به آن الهام می‌بخشد.
 
کدام ایدئولوژی ایدئولوژی نیست!؟
اصطلاح «ایدئولوژی» را «دستوت دو تراسی»، فیلسوف فرانسوی وضع کرد. او این واژه را برای اشاره به علم اندیشه‌ها به کار برد. از نظر وی ایدئولوژی به معنای اندیشه‌شناسی بود.
کارل مارکس نفر بعدی بود که از این واژه استفاده کرد. او ایدئولوژی را به معنای اندیشه‌های طبقه حاکم تعریف نمود. اندیشه‌هایی که از نظام طبقاتی حمایت و آن را توجیه می‌کرد و ادامه‌ی استثمار طبقات زیردست را ممکن می‌ساخت. مارکس اندیشه‌های طبقه حاکم را ایدئولوژی بورژوایی می‌دانست و آن را «آگاهی کاذب» می‌نامید. از نظر او بین راست و دروغ و بین اندیشه‌های او و اندیشه‌های طبقه‌ی حاکم تمایز آشکاری وجود داشت. از نظر وی اولی علم و دیگری ایدئولوژی بود.
 
در این میان سوالاتی مطرح می‌شود که آیا دوگانه‌ی علم و ایدئولوژی مارکس درست بود؟ آیا اندیشه‌هایی که مارکس به عنوان علم، صورتبندی می‌کرد خود یک ایدئولوژی نبود؟ پاسخ روشن است؛ به قدری روشن که مارکسیست‌های بعدی هم نتوانستند به آن پاسخ ندهند. مارکسیسم هم همچون بورژوایی یک ایدئولوژی بود. مارکسیست‌های بعدی در تأیید این موضوع در کنار «ایدئولوژی بورژوایی» به «ایدئولوژی سوسیالیستی» و «ایدئولوژی پرولتاریا» هم اشاره کردند. اصطلاحاتی که کارل مارکس احتمالاً آن‌ها را بی‌معنی می‌دانست.
 
لازم به ذکر است این کارل مانهایم بود که بر ایدئولوژی بودن مارکسیسم تاکید نمود. کارل مانهایم در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» نظریه‌هایش را درباره‌ی جامعه‌شناسی معرفت -‌یعنی اندیشه‌هایی درباره‌ی اندیشه‌ها و نظام‌های فکری‌– مطرح نمود. او ایدئولوژی را «سبک‌های اندیشه» درباره‌ی پدیده‌های اجتماعی تعریف کرد .
 
با آغاز جنگ سرد این‌بار لیبرال‌ها بودند که از واژه ایدئولوژی استفاده کردند. نظریه پردازانی نظیر کارل پوپر، جی.ال.تالمن و هانا آرنت برای نظریات رقیب یعنی فاشیسم و کمونیسم از واژه ایدئولوژی استفاده کردند و نظام‌های فاشیستی و کمونیستی را نظام‌های ایدئولوژیک نامیدند و در‌عین‌حال امتناع از این داشتند که لیبرالسم یک ایدئولوژی است. اما پر واضح بود سوالی که برای مارکسیسم مطرح شد برای لیبرالیسم هم مطرح است. آیا لیبرالیسم با تعریف‌ها، ارزش‌ها و آموزه‌های خاصی همراه نبود؟ آیا لیبرالسم را می‌توان علم دانست؟ در اینجا نیز پاسخ روشن است؛ به‌قدری روشن که اندرو هیوود در پاسخ به آن اینگونه می‌گوید: «هر شرحی درباره ایدئولوژی‌های سیاسی را باید از لیبرالیسم آغاز کرد؛ بدان سبب که لیبرالیسم در واقع، ایدئولوژی غرب صنعتی است.»[3]
 
با کمی تدقیق در تاریخ اندیشه‌ی غرب می‌توان این را به وضوح دید که ایدئولوژی‌های مطرح بر‌آن بوده‌اند که صورتبندی سازمان مفاهیم خود را تولید علم بدانند و صورتبندی سازمان مفاهیم رقیب را ایدئولوژی‌سازی بنامند و این موضوع داستان پرتکرار تاریخ اندیشه است. آنچه امروز تحت عنوان علم و علوم انسانی در حوزه‌های مختلف چون جامعه‌شناسی، علوم‌سیاسی، روان‌شانسی و ... طرح می‌شود، همه ایدئولوژیک هستند و البته طبعاً گریزی از آن نیست.
ایدئولوژی سیاسی
چرا ما ایدئولوژی‌سازی می‌کنیم و آن‌ها تولید علم!؟
داستان پر تکرار تاریخ اندیشه در زمانه‌ی ما نیز در حال تکرار است. امروز شاهد آنیم که لیبرال‌های وطنی متأثر از تفوق لیبرال دموکراسی بر جهان مومنانه بر این امر تأکید دارند که کار ایشان در نقل و بسط لیبرالیسم و بازنمایی آن در جامعه‌ی ایرانی تولید علم بوده و کار دیگرانی که مشغول تبیین زوایای پیدا و پنهان اسلام برای مدیریت جامعه‌اند، ایدئولوژی‌سازی می‌باشد. این جریان که عقلانیت نقلی را وجه‌ همت خود نموده‌اند، سعی دارند با این‌همانیِ تاریخِ اندیشه‌ی این مرز و بوم با غرب و اسلام با مسیحیت پولسی، دوگانه‌ی علم و دین را نظیر آنچه که در غرب شکل گرفت، در ایران نیز بازنمایی کنند. حال فارغ از اینکه آیا این کار علمی است یا نه، در پاسخ به این پرسش که چرا در ساحت علم و اندیشه‌ورزی برخی متهم به ایدئولوژی‌سازی می‌شوند، می‌توان به سخن اندرو هیوود رجوع نمود. هیوود با صراحت تمام در این‌باره می‌گوید:
 
«مفهوم ایدئولوژی در گذر دورانِ گاه پر پیچ و خم خود، عموما به صورت سلاحی سیاسی برای محکوم کردن یا انتقاد از اعتقادات یا آموزه‌های رقیب به کار رفته است.»[4]
 
شاید اصلی‌‌ترین دلیل اینکه در فضای رسانه‌ای کشور، وارثان ایدئولوژی لیبرالیسم را به اینجا رسانده که کوشش‌های علمی صاحبان ایدئولوژی دیگر را متهم به ایدئولوژی‌سازی‌ کنند، در همین جمله صریح هیوود مشخص باشد.
مصاحبه دکتر مجتبی مقصودی
هدف آنها چیست؟
طرح تحول و ارتقاء رشته‌ی علوم سیاسی چندی است از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی کلید خورده است. البته این طرح در مسیر خود ضعف‌هایی دارد اما آنچه مسلم می‌باشد این است که این طرح در مسیر شدن قرار دارد . اهداف آن نیز از سوی دکتر منوچهر محمدی، ریاست کارگروه تحول و ارتقاء رشته علوم سیاسی، چنین عنوان شده است: 1. اسلامی‌سازی 2. بومی‌سازی 3. کاربردی سازی4. مفهوم‌پردازی.[5]
 
اما در این میان دکتر مجتبی مقصودی رئیس انجمن علوم سیاسی با نگارش نامه خطاب به ریاست محترم جمهور و جمع‌آوری امضا از اساتید رشته علوم سیاسی، در جهت مقابله با این طرح اقدام نموده است. با مد نظر قرار دادن اینکه بسیاری از اساتیدی که امضای ایشان ذیل نامه قرار دارد، افراد دغدغه‌مند نسبت به رشته‌ی علوم سیاسی و آینده‌ی کشور بوده و هدف ایشان چیزی جز بهبود طرح و رفع نواقص آن نیست، این پرسش به میان می آید که آیا هدف دکتر مقصودی نیز چنین است؟
 
وی در مصاحبه‌ای آنچه که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت پذیرفته را دولتی‌سازی، حکومتی‌سازی و ایدئولوژیک‌‌‌سازی رشته علوم سیاسی دانسته که منجر به آسیبی بزرگ برای کشور، جامعه‌ی دانشگاهی و رشته‌ی علوم سیاسی خواهد شد.[6] وی که از ایدئولوژی‌سازی جریان رقیب سخن به میان می‌‌آورد، در مصاحبه‌ای با ماهنامه‌ی مهرنامه، هدف خود از مقابله با این طرح را عنوان کرده و الگوی جایگزین خود را ارائه می‌دهد. ایشان در این مصاحبه الگوی مطلوب برای آنچه که تحت عنوان بومی‌سازی، درونی‌سازی و کاربردی‌سازی یاد می‌کند را حسین بشیریه معرفی می‌نماید. دکتر مقصودی در این‌باره می‌گوید: «بشیریه تجسم تمام‌نمای جامعه‌شناسی سیاسی مدرن در ایران است. مانایی، پایایی و تأثیر سنت فکری و مطالعاتی بشیریه در حوزه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی در ایران و در سطح کشور ، همچون اندیشه‌های مارکس در سطح جهان است... قطعاً بومی‌سازی، غنی‌سازی، کاربردی‌سازی و درونی‌سازی از طریق فهم و کاربست انتقادی حاصل خواهد شد و سهم بشیریه در این عرصه ارج نهادنی است.»[7]
 
صرف نظر از اینکه از این سخن بر می‌آید بومی‌سازی از منظر گوینده‌ی آن ارائه الگوی گذار خطی برای تکرار تمدن غرب در ایران است و فارغ از سوالی که در پی این پرسش پدیدار می‌شود که آیا این امر یعنی تکرار تمدن غرب در ایران شدنی است یا نه و اینکه آیا می‌توان این سخن را علمی دانست یا نه؛ آنچه بیش از پیش رخ می‌نماید علامت سوال بزرگی است که در پی این جمله می‌آید: آیا سخن مقصودی و پروژ‌ه‌ی بشیریه در جهت گذار خطی به دموکراسی ایدئولوژیک نیست؟
واقع امر این است که تمام ویژگی‌های یک گفتار ایدئولوژیک در متن مصاحبه‌ی این استاد دانشگاه، نمودِ آشکاری دارد. شرحی از نظم موجود، الگویی از آینده مطلوب و تعیین چگونگی دگرگونی که ویژگی‌های اصلی ایدئولوژی هستند را می‌توان در جای‌جای متن مصاحبه مشاهده نمود. در همین مصاحبه خواست دکتر مقصودی از جامعه‌شناسی سیاسی که وی آن‌را مدرن می‌خواند، به قدری ایدئولوژیک است که در تبیین نحوه‌ی دگرگونی اجتماعی جهت تحقق دموکراسی این‌گونه سخن به میان می‌آورد: «جامعه‌شناسی مدرن با تکیه بر نهاد‌سازی نوین، راه میان‌بر را ترویج و توصیه می‌نماید. روایتی که در افغانستان و عراق در حال تجربه شدن است و ارزیابی توفیق و یا عدم‌توفیق آن نیازمند زمان بیشتری است»[8]– شود.. راه میان‌بری که ایشان آن را مسئله‌ی جامعه‌شناسی سیاسی مدرن می‌داند، یعنی ایجاد دموکراسی با حمله‌ی نظامی و کشتار مردم جوامع دیگری نظیر آنچه که در افغانستان و عراق تجربه شده، نه تنها به شدت ایدئولوژیک است بلکه این ایدئولوژی در خدمت توجیه رفتار نظام سرمایه‌داری جهانی است. حال با طرح این‌گونه بیانات آیا نباید نگران بود که تسری این رویکرد به مثابه علم در رشته‌ی علوم سیاسی کار را به جایی رساند که کارویژه‌ی اصلی علوم سیاسی توجیه و مشروعیت‌یابی برای رفتار لیبرال دموکراسی غربی -که در فضای بین‌المللی، واحد‌های سیاسی به شدت مهاجمی را شکل داده است و این تجربه زیسته چندصد ساله اخیر جهان می‌باشد-شود.
 
با توجه به اینکه متون نگارش‌یافته‌ی جریان‌های متعبدِ مدرنیته که عقلانیتی نقلی از آن را به کار می‌بندند اساساً متونی ایدئولوژیک است تاجایی که رشته‌ی علوم سیاسی حاضر را می‌توان رشته‌ی ایدئولوژی‌های سیاسی نامید، با مد نظر قرار دادن اینکه متعبدان این عقلانیت حتی در گفتار خود نیز به‌شدت ایدئولوژیک هستند و با توجه به اینکه با کمی دقت نیز می‌توان رفتار ایشان نظیر جمع‌آوری امضا را هم یک رفتار ایدئولوژیک دانست، آیا بهتر نیست ایشان عنوان دیگری به جای « ایدئولوژی‌سازی» برای ایجاد مانع و تحقق امتناع تفکر بومی و اسلامی بیابند؟ آیا بهتر نیست به جای برچسب‌زنی جهت طرد‌سازی، دلایل ارجحیت ایدئولوژی‌ای که خود را در آن چهارچوب تعریف می کنند را در چهارچوبی عقلانی و منطقی به محاجه‌ی علمی با ایدئولوژی رقیب بگذارند؟
 
 
تجربه تاریخی
در میانه دهه 20 وقتی تقی ارانی با نشریه دنیا و گروه 53 نفر، مسلک اشتراکی را ترویج می‌کرد کسی فکر نمی‌کرد که در دهه های 40 و 50 شمسی میل بهبود‌خواهی دانشگاهیان حول اندیشه‌های چپ و مارکسیستی صورتبندی گردد و اندیشه و ایدئولوژی مارکسیسم به مثابه علم، اندیشه‌ی حاکم بر فضای عمومی دانشگاهیان و کسانی که به دنبال بهبود و اصلاح شرایط بودند، شود. البته این شرایط متاثر از شرایط جهانی تفوق مارکسیسم در شیوه‌های مبارزاتی بود. در آن مقطع مارکسیست‌هایی که به دنبال اصلاح و بهبود شرایط بودند از «علم مبارزه‌ی طبقاتی» سخن می‌گفتند و نیروهای معتقد به اسلام را به دلیل آنکه علم مبارزه طبقاتی یا همان ایدئولوژی مارکسیستی را نداشتند، مورد سرزنش و شماتت قرار می‌دادند. با وجود تفوق ایدئولوژی مارکسیسم به عنوان جریان غالب در آن برهه و دقیقه‌ی تاریخی، آنچه اتفاق افتاد این بود که درست در نقطه‌ی ‌مقابل این ایدئولوژیِ خود علم خوانده افق تاریخ گشوده شد و انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
 
«درست در زمانی که رادیکال‌ها به فکر برنامه‌ریزی‌های دراز مدت بودند، مبارزه از جای دیگر شروع شده بود. عده‌ای در‌صدد برنامه‌ریزی دراز مدت برای آموزش سیاسی در میان طبقه کارگر، عده‌ای دیگر در اندیشه‌ی احیای حزب طبقه‌ی کارگر، عده‌ای در اندیشه شروع انقلاب از روستا همچون انقلاب چین، برخی دیگر مصر بر مشی آمریکای لاتین و تجربه انقلاب کوبا، شماری معتقد به شروع دیگری از جنگل‌های شمال و جمعی نیز معتقد به حرکت از کوهای جنوب بودند... انقلاب از جای دیگری که نه جنگل‌های شمال بود و نه ارتفاعات جنوب، نه روستا، نه شهر، نه جنگ چریکی شهری بود و نه احیای طبقه کارگر، راه افتاده بود. انقلاب از مساجد آغاز شده بود و نه شکل آن، نه مشی آن، نه شیوه آن، نه رهبری آن، نه تاکتیک‌ها و استراتژی آن و نه هیچ چیز دیگر آن ارتباط و تشابهی با تفکرات، قالب‌ها و مدل‌های ذهنی نیروهای رادیکال نداشت. رهبری آن را نیز نه «پیش‌آهنگ انقلاب»، نه حزب طبقه کارگر، نه پروتالیا، نه نیروهای پیشتاز خلق و نه «سازمان‌های انقلابی» در دست نداشتند. رهبری آن را کسانی در دست داشتند که موفق شده بودند از «الله اکبر» بر بالای پشت‌بام‌ها یک شعار سیاسی بسازند. واقعیت این شد که تا «پیش‌آهنگ» خواست به خود آید رادیو اعلام کرد: «این صدای انقلاب ملت ایران است»، رژیم شاه و نظام 2500 ساله شاهنشاهی سقوط کرد.»[9]
 
اگر کسی در آن برهه می‌زیست تصور می‌کرد برای بهبود شرایط راهی جز «علم مبارزه مارکسیستی» نیست؛ اما امروز با گذر از آن دقایق تاریخی شاهد آن هستیم سازمان مفاهیمی که روزگاری بسیاری برای تحقق ایدئولوژی‌اش قانع و بسیج شده بودند، اثر خود را از دست داده و باید در تاریخ و موزه‌ها به دنبال آن گشت. شرایط حاضر نیز همچون آن مقاطع است. امروز ما در دل یک دقیقه تاریخی با ایدئولوژی‌هایی مواجهیم که خود را علم می‌نامند و برای بهبود شرایط نسخه‌هایی تجویز می‌کنند. حال در این شرایط بهتر آن است که از منظری فارغ از این دقایق تاریخی، مسحور این ایدئولوژی‌ها که خود را علم می‌خوانند، نشویم و افق تاریخ را در سپهر خواست خود جستجو کنیم.
 
پی نوشت ها :
[1]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 65
[2]. مایکل راش، جامعه و سیاست، انشارات سمت،
[3]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 67
[4]. همان، صفحه 65
[5]. مصاحبه با اندیشکده برهان http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=8039
[6]. مهرنامه. مهر 93 . شماره 38 . صفحه 12
[7]. همان صفحه 50 و 51
[8]. همان 50 و 51
[9]. صادق زیبا کلام، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، تهران 1384 ، ص  277

انعکاس این یادداشت در:
جعفر حسن خانی
۰۲مهر

تحلیل محتوای صدای اعتدالیون؛ 

نشریه صدا

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

اگر روحانی در سال 88 روبه‌روی محمود احمدی‌نژاد بود...» این تیتر و زیر‌تیتر شماره‌ی اول دور جدید نشریه «صدا» است. نشریه‌ای که خود را هفته نامه اعتدالیون معرفی می‌کند. برخلاف آنچه تصور می‌شود مخاطب این تیتر دشمن خارجی نبوده و نیست؛ بلکه نویسنده توصیه به تهاجم را در قبال منتقدان و دلسوزان داخلی تجویز می کند. سردبیر این هفته‌نامه در این شماره از مجله خود، در قالب سر مقاله با همین تیتر و زیر‌تیتر، یادداشتی را به نگارش در‌آورده است که نیم‌نگاهی به آن می‌تواند زاویه دید بهتری از نشریه و جریان رسانه‌ای که این هفته‌نامه بدان تعلق دارد، در پیش چشم خوانندگان بگشاید. آنچه در ادامه می‌خوانید مداقهای است بر این یادداشت.
 
شهروندان گوسفندند
از منظر اندیشمندان غربی از دیرباز توجیه حکمرانی و استبداد در شرق با منطق شبان و رمه و گرگ درنده بوده است. منطق ساده‌ای که شبان را با همه رفتارها و نا‌ملایمتی‌هایش برای گوسفندان به دلیل وجود گرگ درنده توجیه می‌کند. طی سالیان گذشته در فضای سیاسی رسانه‌ای کشور هر بار که از این منطق به مثابه یک مثال برای توجیه حکمرانی استفاده می شد‌، جریان رسانه‌ای شبه روشنفکر جیغ بنفش سر می داد که: «چه نشسته‌اید که مردم را گوسفند می‌خوانند، مردم رشیدند و نه محجور و گوسفند؛ نیاز به قیم هم ندارند.» اما امروز همان جریان شبه روشنفکر با تکیه گزینه هم نظرشان بر اریکه قدرت، خود مستمسک منطق شبان و رمه و گرگ درنده شده‌اند، آن‌هم برای توجیه ناملایمتی‌ها و استبداد‌ورزی‌های حکمران هم نظر. سر دبیر صدا سر‌مقاله خود را با شعر منتشر شده در صفحه اینستاگرام روحانی که در توجیه حمله روحانی به منتقدانش درج شده آغاز می‌کند:
 
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا «نیک‌مردی» کن نه چندان
که گردد چیره گرگ تیز دندان
 
آنچه در این شعر نمود دارد تلاش برای توجیه رفتار رئیس‌جمهور در قبال منتقدان، آن هم با منطق ساده شبان و رمه و گرگ درنده است. نویسنده مقاله‌ی مورد مداقه، بخش اعظمی از یادداشت خود را صرف گرگ‌تراشی برای توجیه استبدادورزی شبان می‌نماید. صغری کبری چینی برای گرگ‌نمایی و بنیادگرا معرفی کردن بخش مهمی از جریان‌های سیاسی منتقد دولت در این متن به‌همین جهت از سوی نویسنده دنبال می شود.
 
با دقت بیشتر می‌توان دانست که در فحوای این منطقِ مورد تایید نویسنده، مردم محجور و رمه فرض می‌شوند که نیاز است شبانی مراقب ایشان باشد. نویسنده این یادداشت در بخشی از نوشته خود پس از گرگ‌نمایی جریان رقیب بی‌محابا و با صراحت چنین می‌نگارد: «ترحم بر پلنگ تیز دندان، ستمکاری بود بر شهروندان» این منطق از سوی حرفه‌ای‌ترین روزنامه‌نگار حامی دولت اعتدال به روشنی در توجیه شبانی رئیس دولت اعتدال دو گزاره را مطرح می کند:
1- منتقدان دولت پلنگ تیز دندانند
2- شهروندان گوسفندان
این منطقِ حرفه‌ای‌ترین روزنامه‌نگار حامیِ دولت اعتدال در دفاع از رفتار رئیس دولت اعتدال است.

نقطه عطفی که تاریخ را به دو نیم کرد
تا دیروز از جمله خصیصه‌ها و رسالت‌های روشنفکری نقادی قدرت و شوریدن بر قدرت مستقر بود و این شورش و بر قدرت‌بودگی، مدالی بود که روشنفکران با افتخار آن را بر سینه سنجاق می‌کردند؛ اما امروز این مدال رنگ باخته و جریان رسانه‌ایِ خود روشنفکر خوانده، نه تنها بر قدرت نیستند بلکه مبدل به توجیه‌گران رفتار قدرت شده تا آنجا که مستمسک به منطق شبانی و رمه و گرگ درنده می‌شود و این تناقض، طنز تلخ روزگار ما است.
 
کار این جریان رسانه‌ایِ خود روشنفکر خوانده در توجیه رفتار قدرت تا جایی پیش رفته است که نویسنده مقاله مورد نظر، رفتار رئیس جمهور در توهین به منتقدان را نه تنها توجیه که آن‌را نقطه عطف تاریخ قلمداد نموده است. سر‌دبیر صدا در مقاله یاد شده در این‌باره می‌نویسد: «ایران امروز اما رئیس جمهوری دارد که چون سید محمد خاتمی تحول‌خواه و به اندازه محمود احمدی‌نژاد بی‌پروا است . روحانی یک سیاستمدار حرفه‌ای است؛ نه همیشه لبخند می‌زند و نه همواره اخم در چنته دارد. مطمئن باشید بی‌دلیل عصبانی نمی‌شود و شاید اصولا هیچ عصبانیتی از او بی‌حکمت و خارج از کنترل نباشد... رسیدن به چنین ترکیبی از تحول‌خواهی در بینش و بی‌پروایی در روش یک اتفاق نادر تاریخ سیاسی معاصر ایران است... »[1]
 
این سخنان به قدری صریح و روشن موضع این جریان در قبال قدرت را بیان می کند که نیاز به هیچ نتیجه‌گیری و توضیح بیشتر نیست.
 
مفتخر به لیبرالیسم
«احمدی‌نژاد و روحانی، این دو شمایل جدید عصر ما هستند که یکی (احمدی نژاد) از منتهی الیه چپ جناح راست، آن‌را رادیکالیزه کرده و دیگری (روحانی) از منتهی الیه راست جناح چپ، آن را لیبرالیزه می‌کند. محمود احمدی نژاد محافظه‌کاران کهن را به اصول‌گرایان نوین بدل کرد و حسن روحانی سوسیالیست‌های سابق را به لیبرال‌های جدید مبدل خواهد کرد.»[2] آنچه خواندید بخش دیگری از مقاله مورد اشاره است. مقاله‌ای که نویسنده‌ی آن در قامت مهم‌ترین مدافع رسانه‌ای دولت بیش از آنکه اعتراف کند، افتخار دارد به این‌که رئیس دولت اعتدال در جهت لیبرالیزه نمودن جامعه گام می نهد. البته این موضوع طی یک سال گذشته بالاخص در حوزه اقتصاد بروز جدی داشته تا آن‌جا که صدای اعتراض بسیاری از اقتصاد‌دانان از جمله نهادگرایانی که در ابتدای دولت مدافع آن بودند را نیز درباره سیاست‌های اقتصادی دولت بلند نموده است. گفتنی است در حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی نیز نگرانی‌هایی در مشی دولت وجود دارد؛ نگرانی‌هایی که با بروز رگه‌هایی از مشی لیبرالی در دولت بیش از پیش اهمیت می‌یابد.
 
در مجموع در تحلیل نظری دولت اعتدال در این موضوع می توان با نویسنده مقاله هم نظر بود و در تکمله‌ی آن اضافه داشت که اعتدال برخلاف اصلاحات که به دنبال پروژه‌ی «پروتستانتیسم اسلامی و آشتی دین با دموکراسی» بود، پروژه‌ی «آشتی اسلام و سرمایه‌داری» را پیگیری خواهد نمود؛ پروژه‌ای که از خاستگاه پراگماتیستی (عمل‌گرایانه) این دولت نشات می گیرد و نتیجه آن چیزی جز پیمایش مسیر لیبرال سرمایه داری نیست.
 
تراژدی چپ‌های جوان و کمدی اعتدال
با دقت نظر در یادداشت سر دبیر نشریه صدا می‌توان ماکیاولیسم مضاعفی را در توجیهات وی یافت. وی عاداتی که خود معترف می‌باشد که از عادات جریان روشنفکری است به مردم تعمیم داده و می نویسد: 
«برخی از ما مردمان ایران به خصوص در لایه‌های روشنفکری خود به بحران اخلاقی عمیقی مبتلا هستیم که ریاکاری یکی از نمادهای آن است. در حوزه خصوصی به صریح‌ترین و حتی رکیک‌ترین صورت‌ها از یکدیگر یاد می‌کنیم و در حوزه عمومی به مداهنه‌‌آمیزترین روش با هم سخن می‌گوییم.»[3] نویسنده، این بند از نوشته خود را مقدمه‌ای برای رسیدن به این نتایج قرار می دهد: «‌از سوی دیگر درک درستی از سیاست هم نداریم. با همان اخلاق ریاکارانه می‌گوییم سیاست جز خدمت خلق نیست و سعی می‌کنیم این واقعیت را که سیاست علمِ قدرت را فراموش کنیم. فراموش کنیم که سیاستمدار معلم اخلاق نیست... سیاست همواره علم کسب، حفظ و گسترش قدرت بوده است اما در سده‌ی اخیر به علمِ «مهار قدرت» هم تأویل شده است و تنها قدرت است که قدرت را محدود می‌کند. تقویت قوه تقوا کار بسیار خوبی است اما وظیفه سیاستمدار نیست... رویای «صلح کل»، اسطوره‌ی «گاندی» و پندار نهضت‌های «مخملی» نقش بر آب است... سیاست اخلاق اختصاصی خویش را دارد و به اخلاق عمومی هم پای‌بند است اما ارزش‌های اخلاقی همان‌گونه که در عرصه‌ی عمومی صدق می‌کنند در عرصه سیاسی صادق نیستند... هر دو [احمدی نژاد و روحانی] می‌دانستند که «بهترین دفاع، حمله است» نسل سیاستمداران ایرانی عوض شده است. اصول‌گرایان چه بخواهند و چه نخواهند محمود احمدی‌نژاد شمایل آنان است و اصلاح‌طلبان چه بخواهند و چه نخواهند حسن روحانی شمایل ایشان است. سیاستمدارانی که سیاست؛ حرفه‌ی آنان است نه فراغت آنان.» [4]
 
سیاست حرفه‌ای که نویسنده یادداشت مورد نظر«بی‌پروایی» را یکی از اصول آن می‌داند و به‌‌مثابه یک ارزش بدان می‌نگرد را می‌توان ترجمان بومی شده از ماکیاولیسم دانست.
پدر خوانده و چپ های جوان
شاید همین رویکرد در سیاست‌ورزی نویسنده بوده که موجب شده او بتواند فردی را که روزگاری در ابتدای دهه 80 مدیریت وقت همشهری را بر عهده داشت و او را به سردبیری مجله همشهری ماه، ضمیمه فرهنگی روزنامه همشهری و همشهری جهان گمارده بود کنار زند و در ابتدای دهه 90 به جای وی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی گردد.
 
شاید همین رویکرد بوده که روزنامه‌نگار چپ جوانی را که روزگاری از منتقدین جدی هاشمی رفسنجانی بوده و در روزنامه‌ها ‌علیه او مطلب می‌نوشت - که مجموع آن نوشته ها بعدها در کتاب‌هایی نظیر «پدرخوانده و چپ‌های جوان»، «یقه‌سفیدها» و ... منتشر شده است- را مجاب نمود که امروز نقش سرباز را در حزب کارگزاران سازندگی برای هاشمی بازی کند.

حال در روزگاری که چپ جوان دیروز در میان سالی امروز به مهم‌ترین مدافع ایده کمیک هاشمی مبدل شده، می‌توان منطق مقاله «تراژدی توسعه، کمدی اعتدال» را درباره نویسنده و هم نسل‌های هم فکر او نیز صادق دانست. چپ‌های جوانی که روزگاری متاثر از پیروزی پرفروغ لیبرال سرمایه‌داری بر کمونیسم، در ساحت سیاست ورزی ایران اسب خود را چهارنعل به سمت دموکراسی خواهی لیبرال می راندند -که با مخالفت اجتماعی فراگیر رو به رو شده و سرنوشتی تراژیک یافتند- امروز در قامت اعتدال‌خواهی و در معیت هاشمی و وفاداران قدیمی‌اش، به نام دموکراسی‌خواهی و به کام محافظه‌کاری قدرت را جستجو می‌کنند و به چیزی شبیه کمدین‌های صحنه سیاست ایران مبدل شده‌اند. چپ جوان دیروز درباره کمیک بودن اعتدال چنین می نویسد: « اعتدال، زمانی از معنای بر جای نهادن هر چیز در جای خود فرو می آید که مفهوم آن خط کشیدن بر نام میهمانان تازه قدرت و اصرار بر تکرار نام‌های عهد عتیق یا وفاداران به آنها باشد و برای فروپاشی معنوی یک واژه هنگامی بار سنگین محافظه‌کاری آویخته می شود که برای عقیم کردن دموکراسی و فرو کاستن آن به سطح رقابت های درون خانواده‌ای به کار آید.»[5] و حال باید او و همراهانش از خود بپرسند آیا اعتدال امروز چیزی فراتر از این نوشته است؟ چپ‌های جوان دیروز که در صحنه سیاست سرنوشتی تراژیک یافتند باید از خود بپرسند آیا امروز در حال خلق یک کمدی‌اند؟
 
پی نوشت ها:
[1]. نشریه صدا. دوره جدید .شماره یک . یادداشت سر دبیر
[2]. همان
[3].همان
[4].همان
[5].روزنامه عصر آزادگان.6 بهمن. 1378 یا کتاب «پدرخوانده و چپهای جوان». نوشته محمد قوچانی . ص 128

جعفر حسن خانی