سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انقلاب اسلامی» ثبت شده است

۱۷دی

بررسی چرایی طرح کلیدواژه «ایدئولوژی‌‌سازی» در طرح تحول علوم سیاسی؛ 

ایدئولوژی سیاسی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی «مجموعه‌ی کما‌بیش همبسته‌ای از اندیشه‌هایی است که پایه‌ای برای کنش سیاسی سازمان‌یافته به وجود می‌آورد؛ چه این کنش برای حفظ روابط قدرت نظام موجود باشد، چه برای اصلاح یا بر‌انداختن آن».[1] مبتنی‌بر این تعریف از ایدئولوژی و در تکمله‌ی آن می‌توان برای همه ایدئولوژی‌ها سه ویژگی مهم بر شمرد:
 
الف) شرحی از نظم موجود ارائه می‌دهند.
ب) الگویی از آینده مطلوب و تصوری از جامعه خوب ایجاد می‌کنند.
ج) تعیین می‌کنند که دگرگونی سیاسی را چگونه می‌توان و باید به وجود آورد‌.
آنچه خواندید تقریباً همه‌ی آن چیزی است که به صورت خلاصه در تعریف ایدئولوژی می‌توان بیان نمود. البته برای فهم بهتر و تفصیل بیشتر می‌توان به کارکرد‌هایی که «مایکل راش» در فصل دهم کتاب «جامعه و سیاست» برای ایدئولوژی مورد دقت قرارداده است، اشاره نمود که البته با ویژگی‌های پیش گفته‌ برای ایدئولوژی هم‌پوشانی دارد. راش معتقد است که ایدئولوژی یک رشته کارکردهای مرتبط با یکدیگر را به شرح زیر انجام می‌دهد:
 
1-    فراهم کردن تصویری از جهان برای فرد (فرد چگونه به جهان می نگرد.)
2-    فراهم کردن تصویری «مرجح» از جهان به طور ضمنی یا آشکار (فرد ترجیح می‌دهد که جهان چگونه باشد)
3-    فراهم کردن یک وسیله‌ی هویت در جهان برای فرد (اجازه دادن به فرد برای اینکه جایگاه مناسب خود را در جامعه بیابد.)
4-    فراهم کردن وسیله‌ای برای واکنش نشان دادن نسبت به پدیده‌ها (امکان دادن به فرد برای اینکه به آنچه رخ می‌دهد و آنچه گفته می‌شود پاسخ دهد.)
5-    فراهم کردن یک راهنمای عمل برای فرد، به ویژه اینکه چگونه وضعیت را به همان حالت حفظ کند یا به حالتی مرجح تغییر دهد.[2]
با توجه به آنچه گفته شد به طور خلاصه می‌توان اشاره داشت که ایدئولوژی وسیله‌ای است که به کمک آن افراد می‌توانند با جهان و جایگاه خود در آن کنار بیایند یا از طرف دیگر وسیله‌ای برای تغییر آن است. اساساً ایدئولوژی مجموعه‌ای است از اندیشه‌های به هم پیوسته که عمل سیاسی را به طریقی هدایت می‌کند یا به آن الهام می‌بخشد.
 
کدام ایدئولوژی ایدئولوژی نیست!؟
اصطلاح «ایدئولوژی» را «دستوت دو تراسی»، فیلسوف فرانسوی وضع کرد. او این واژه را برای اشاره به علم اندیشه‌ها به کار برد. از نظر وی ایدئولوژی به معنای اندیشه‌شناسی بود.
کارل مارکس نفر بعدی بود که از این واژه استفاده کرد. او ایدئولوژی را به معنای اندیشه‌های طبقه حاکم تعریف نمود. اندیشه‌هایی که از نظام طبقاتی حمایت و آن را توجیه می‌کرد و ادامه‌ی استثمار طبقات زیردست را ممکن می‌ساخت. مارکس اندیشه‌های طبقه حاکم را ایدئولوژی بورژوایی می‌دانست و آن را «آگاهی کاذب» می‌نامید. از نظر او بین راست و دروغ و بین اندیشه‌های او و اندیشه‌های طبقه‌ی حاکم تمایز آشکاری وجود داشت. از نظر وی اولی علم و دیگری ایدئولوژی بود.
 
در این میان سوالاتی مطرح می‌شود که آیا دوگانه‌ی علم و ایدئولوژی مارکس درست بود؟ آیا اندیشه‌هایی که مارکس به عنوان علم، صورتبندی می‌کرد خود یک ایدئولوژی نبود؟ پاسخ روشن است؛ به قدری روشن که مارکسیست‌های بعدی هم نتوانستند به آن پاسخ ندهند. مارکسیسم هم همچون بورژوایی یک ایدئولوژی بود. مارکسیست‌های بعدی در تأیید این موضوع در کنار «ایدئولوژی بورژوایی» به «ایدئولوژی سوسیالیستی» و «ایدئولوژی پرولتاریا» هم اشاره کردند. اصطلاحاتی که کارل مارکس احتمالاً آن‌ها را بی‌معنی می‌دانست.
 
لازم به ذکر است این کارل مانهایم بود که بر ایدئولوژی بودن مارکسیسم تاکید نمود. کارل مانهایم در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» نظریه‌هایش را درباره‌ی جامعه‌شناسی معرفت -‌یعنی اندیشه‌هایی درباره‌ی اندیشه‌ها و نظام‌های فکری‌– مطرح نمود. او ایدئولوژی را «سبک‌های اندیشه» درباره‌ی پدیده‌های اجتماعی تعریف کرد .
 
با آغاز جنگ سرد این‌بار لیبرال‌ها بودند که از واژه ایدئولوژی استفاده کردند. نظریه پردازانی نظیر کارل پوپر، جی.ال.تالمن و هانا آرنت برای نظریات رقیب یعنی فاشیسم و کمونیسم از واژه ایدئولوژی استفاده کردند و نظام‌های فاشیستی و کمونیستی را نظام‌های ایدئولوژیک نامیدند و در‌عین‌حال امتناع از این داشتند که لیبرالسم یک ایدئولوژی است. اما پر واضح بود سوالی که برای مارکسیسم مطرح شد برای لیبرالیسم هم مطرح است. آیا لیبرالیسم با تعریف‌ها، ارزش‌ها و آموزه‌های خاصی همراه نبود؟ آیا لیبرالسم را می‌توان علم دانست؟ در اینجا نیز پاسخ روشن است؛ به‌قدری روشن که اندرو هیوود در پاسخ به آن اینگونه می‌گوید: «هر شرحی درباره ایدئولوژی‌های سیاسی را باید از لیبرالیسم آغاز کرد؛ بدان سبب که لیبرالیسم در واقع، ایدئولوژی غرب صنعتی است.»[3]
 
با کمی تدقیق در تاریخ اندیشه‌ی غرب می‌توان این را به وضوح دید که ایدئولوژی‌های مطرح بر‌آن بوده‌اند که صورتبندی سازمان مفاهیم خود را تولید علم بدانند و صورتبندی سازمان مفاهیم رقیب را ایدئولوژی‌سازی بنامند و این موضوع داستان پرتکرار تاریخ اندیشه است. آنچه امروز تحت عنوان علم و علوم انسانی در حوزه‌های مختلف چون جامعه‌شناسی، علوم‌سیاسی، روان‌شانسی و ... طرح می‌شود، همه ایدئولوژیک هستند و البته طبعاً گریزی از آن نیست.
ایدئولوژی سیاسی
چرا ما ایدئولوژی‌سازی می‌کنیم و آن‌ها تولید علم!؟
داستان پر تکرار تاریخ اندیشه در زمانه‌ی ما نیز در حال تکرار است. امروز شاهد آنیم که لیبرال‌های وطنی متأثر از تفوق لیبرال دموکراسی بر جهان مومنانه بر این امر تأکید دارند که کار ایشان در نقل و بسط لیبرالیسم و بازنمایی آن در جامعه‌ی ایرانی تولید علم بوده و کار دیگرانی که مشغول تبیین زوایای پیدا و پنهان اسلام برای مدیریت جامعه‌اند، ایدئولوژی‌سازی می‌باشد. این جریان که عقلانیت نقلی را وجه‌ همت خود نموده‌اند، سعی دارند با این‌همانیِ تاریخِ اندیشه‌ی این مرز و بوم با غرب و اسلام با مسیحیت پولسی، دوگانه‌ی علم و دین را نظیر آنچه که در غرب شکل گرفت، در ایران نیز بازنمایی کنند. حال فارغ از اینکه آیا این کار علمی است یا نه، در پاسخ به این پرسش که چرا در ساحت علم و اندیشه‌ورزی برخی متهم به ایدئولوژی‌سازی می‌شوند، می‌توان به سخن اندرو هیوود رجوع نمود. هیوود با صراحت تمام در این‌باره می‌گوید:
 
«مفهوم ایدئولوژی در گذر دورانِ گاه پر پیچ و خم خود، عموما به صورت سلاحی سیاسی برای محکوم کردن یا انتقاد از اعتقادات یا آموزه‌های رقیب به کار رفته است.»[4]
 
شاید اصلی‌‌ترین دلیل اینکه در فضای رسانه‌ای کشور، وارثان ایدئولوژی لیبرالیسم را به اینجا رسانده که کوشش‌های علمی صاحبان ایدئولوژی دیگر را متهم به ایدئولوژی‌سازی‌ کنند، در همین جمله صریح هیوود مشخص باشد.
مصاحبه دکتر مجتبی مقصودی
هدف آنها چیست؟
طرح تحول و ارتقاء رشته‌ی علوم سیاسی چندی است از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی کلید خورده است. البته این طرح در مسیر خود ضعف‌هایی دارد اما آنچه مسلم می‌باشد این است که این طرح در مسیر شدن قرار دارد . اهداف آن نیز از سوی دکتر منوچهر محمدی، ریاست کارگروه تحول و ارتقاء رشته علوم سیاسی، چنین عنوان شده است: 1. اسلامی‌سازی 2. بومی‌سازی 3. کاربردی سازی4. مفهوم‌پردازی.[5]
 
اما در این میان دکتر مجتبی مقصودی رئیس انجمن علوم سیاسی با نگارش نامه خطاب به ریاست محترم جمهور و جمع‌آوری امضا از اساتید رشته علوم سیاسی، در جهت مقابله با این طرح اقدام نموده است. با مد نظر قرار دادن اینکه بسیاری از اساتیدی که امضای ایشان ذیل نامه قرار دارد، افراد دغدغه‌مند نسبت به رشته‌ی علوم سیاسی و آینده‌ی کشور بوده و هدف ایشان چیزی جز بهبود طرح و رفع نواقص آن نیست، این پرسش به میان می آید که آیا هدف دکتر مقصودی نیز چنین است؟
 
وی در مصاحبه‌ای آنچه که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت پذیرفته را دولتی‌سازی، حکومتی‌سازی و ایدئولوژیک‌‌‌سازی رشته علوم سیاسی دانسته که منجر به آسیبی بزرگ برای کشور، جامعه‌ی دانشگاهی و رشته‌ی علوم سیاسی خواهد شد.[6] وی که از ایدئولوژی‌سازی جریان رقیب سخن به میان می‌‌آورد، در مصاحبه‌ای با ماهنامه‌ی مهرنامه، هدف خود از مقابله با این طرح را عنوان کرده و الگوی جایگزین خود را ارائه می‌دهد. ایشان در این مصاحبه الگوی مطلوب برای آنچه که تحت عنوان بومی‌سازی، درونی‌سازی و کاربردی‌سازی یاد می‌کند را حسین بشیریه معرفی می‌نماید. دکتر مقصودی در این‌باره می‌گوید: «بشیریه تجسم تمام‌نمای جامعه‌شناسی سیاسی مدرن در ایران است. مانایی، پایایی و تأثیر سنت فکری و مطالعاتی بشیریه در حوزه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی در ایران و در سطح کشور ، همچون اندیشه‌های مارکس در سطح جهان است... قطعاً بومی‌سازی، غنی‌سازی، کاربردی‌سازی و درونی‌سازی از طریق فهم و کاربست انتقادی حاصل خواهد شد و سهم بشیریه در این عرصه ارج نهادنی است.»[7]
 
صرف نظر از اینکه از این سخن بر می‌آید بومی‌سازی از منظر گوینده‌ی آن ارائه الگوی گذار خطی برای تکرار تمدن غرب در ایران است و فارغ از سوالی که در پی این پرسش پدیدار می‌شود که آیا این امر یعنی تکرار تمدن غرب در ایران شدنی است یا نه و اینکه آیا می‌توان این سخن را علمی دانست یا نه؛ آنچه بیش از پیش رخ می‌نماید علامت سوال بزرگی است که در پی این جمله می‌آید: آیا سخن مقصودی و پروژ‌ه‌ی بشیریه در جهت گذار خطی به دموکراسی ایدئولوژیک نیست؟
واقع امر این است که تمام ویژگی‌های یک گفتار ایدئولوژیک در متن مصاحبه‌ی این استاد دانشگاه، نمودِ آشکاری دارد. شرحی از نظم موجود، الگویی از آینده مطلوب و تعیین چگونگی دگرگونی که ویژگی‌های اصلی ایدئولوژی هستند را می‌توان در جای‌جای متن مصاحبه مشاهده نمود. در همین مصاحبه خواست دکتر مقصودی از جامعه‌شناسی سیاسی که وی آن‌را مدرن می‌خواند، به قدری ایدئولوژیک است که در تبیین نحوه‌ی دگرگونی اجتماعی جهت تحقق دموکراسی این‌گونه سخن به میان می‌آورد: «جامعه‌شناسی مدرن با تکیه بر نهاد‌سازی نوین، راه میان‌بر را ترویج و توصیه می‌نماید. روایتی که در افغانستان و عراق در حال تجربه شدن است و ارزیابی توفیق و یا عدم‌توفیق آن نیازمند زمان بیشتری است»[8]– شود.. راه میان‌بری که ایشان آن را مسئله‌ی جامعه‌شناسی سیاسی مدرن می‌داند، یعنی ایجاد دموکراسی با حمله‌ی نظامی و کشتار مردم جوامع دیگری نظیر آنچه که در افغانستان و عراق تجربه شده، نه تنها به شدت ایدئولوژیک است بلکه این ایدئولوژی در خدمت توجیه رفتار نظام سرمایه‌داری جهانی است. حال با طرح این‌گونه بیانات آیا نباید نگران بود که تسری این رویکرد به مثابه علم در رشته‌ی علوم سیاسی کار را به جایی رساند که کارویژه‌ی اصلی علوم سیاسی توجیه و مشروعیت‌یابی برای رفتار لیبرال دموکراسی غربی -که در فضای بین‌المللی، واحد‌های سیاسی به شدت مهاجمی را شکل داده است و این تجربه زیسته چندصد ساله اخیر جهان می‌باشد-شود.
 
با توجه به اینکه متون نگارش‌یافته‌ی جریان‌های متعبدِ مدرنیته که عقلانیتی نقلی از آن را به کار می‌بندند اساساً متونی ایدئولوژیک است تاجایی که رشته‌ی علوم سیاسی حاضر را می‌توان رشته‌ی ایدئولوژی‌های سیاسی نامید، با مد نظر قرار دادن اینکه متعبدان این عقلانیت حتی در گفتار خود نیز به‌شدت ایدئولوژیک هستند و با توجه به اینکه با کمی دقت نیز می‌توان رفتار ایشان نظیر جمع‌آوری امضا را هم یک رفتار ایدئولوژیک دانست، آیا بهتر نیست ایشان عنوان دیگری به جای « ایدئولوژی‌سازی» برای ایجاد مانع و تحقق امتناع تفکر بومی و اسلامی بیابند؟ آیا بهتر نیست به جای برچسب‌زنی جهت طرد‌سازی، دلایل ارجحیت ایدئولوژی‌ای که خود را در آن چهارچوب تعریف می کنند را در چهارچوبی عقلانی و منطقی به محاجه‌ی علمی با ایدئولوژی رقیب بگذارند؟
 
 
تجربه تاریخی
در میانه دهه 20 وقتی تقی ارانی با نشریه دنیا و گروه 53 نفر، مسلک اشتراکی را ترویج می‌کرد کسی فکر نمی‌کرد که در دهه های 40 و 50 شمسی میل بهبود‌خواهی دانشگاهیان حول اندیشه‌های چپ و مارکسیستی صورتبندی گردد و اندیشه و ایدئولوژی مارکسیسم به مثابه علم، اندیشه‌ی حاکم بر فضای عمومی دانشگاهیان و کسانی که به دنبال بهبود و اصلاح شرایط بودند، شود. البته این شرایط متاثر از شرایط جهانی تفوق مارکسیسم در شیوه‌های مبارزاتی بود. در آن مقطع مارکسیست‌هایی که به دنبال اصلاح و بهبود شرایط بودند از «علم مبارزه‌ی طبقاتی» سخن می‌گفتند و نیروهای معتقد به اسلام را به دلیل آنکه علم مبارزه طبقاتی یا همان ایدئولوژی مارکسیستی را نداشتند، مورد سرزنش و شماتت قرار می‌دادند. با وجود تفوق ایدئولوژی مارکسیسم به عنوان جریان غالب در آن برهه و دقیقه‌ی تاریخی، آنچه اتفاق افتاد این بود که درست در نقطه‌ی ‌مقابل این ایدئولوژیِ خود علم خوانده افق تاریخ گشوده شد و انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
 
«درست در زمانی که رادیکال‌ها به فکر برنامه‌ریزی‌های دراز مدت بودند، مبارزه از جای دیگر شروع شده بود. عده‌ای در‌صدد برنامه‌ریزی دراز مدت برای آموزش سیاسی در میان طبقه کارگر، عده‌ای دیگر در اندیشه‌ی احیای حزب طبقه‌ی کارگر، عده‌ای در اندیشه شروع انقلاب از روستا همچون انقلاب چین، برخی دیگر مصر بر مشی آمریکای لاتین و تجربه انقلاب کوبا، شماری معتقد به شروع دیگری از جنگل‌های شمال و جمعی نیز معتقد به حرکت از کوهای جنوب بودند... انقلاب از جای دیگری که نه جنگل‌های شمال بود و نه ارتفاعات جنوب، نه روستا، نه شهر، نه جنگ چریکی شهری بود و نه احیای طبقه کارگر، راه افتاده بود. انقلاب از مساجد آغاز شده بود و نه شکل آن، نه مشی آن، نه شیوه آن، نه رهبری آن، نه تاکتیک‌ها و استراتژی آن و نه هیچ چیز دیگر آن ارتباط و تشابهی با تفکرات، قالب‌ها و مدل‌های ذهنی نیروهای رادیکال نداشت. رهبری آن را نیز نه «پیش‌آهنگ انقلاب»، نه حزب طبقه کارگر، نه پروتالیا، نه نیروهای پیشتاز خلق و نه «سازمان‌های انقلابی» در دست نداشتند. رهبری آن را کسانی در دست داشتند که موفق شده بودند از «الله اکبر» بر بالای پشت‌بام‌ها یک شعار سیاسی بسازند. واقعیت این شد که تا «پیش‌آهنگ» خواست به خود آید رادیو اعلام کرد: «این صدای انقلاب ملت ایران است»، رژیم شاه و نظام 2500 ساله شاهنشاهی سقوط کرد.»[9]
 
اگر کسی در آن برهه می‌زیست تصور می‌کرد برای بهبود شرایط راهی جز «علم مبارزه مارکسیستی» نیست؛ اما امروز با گذر از آن دقایق تاریخی شاهد آن هستیم سازمان مفاهیمی که روزگاری بسیاری برای تحقق ایدئولوژی‌اش قانع و بسیج شده بودند، اثر خود را از دست داده و باید در تاریخ و موزه‌ها به دنبال آن گشت. شرایط حاضر نیز همچون آن مقاطع است. امروز ما در دل یک دقیقه تاریخی با ایدئولوژی‌هایی مواجهیم که خود را علم می‌نامند و برای بهبود شرایط نسخه‌هایی تجویز می‌کنند. حال در این شرایط بهتر آن است که از منظری فارغ از این دقایق تاریخی، مسحور این ایدئولوژی‌ها که خود را علم می‌خوانند، نشویم و افق تاریخ را در سپهر خواست خود جستجو کنیم.
 
پی نوشت ها :
[1]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 65
[2]. مایکل راش، جامعه و سیاست، انشارات سمت،
[3]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 67
[4]. همان، صفحه 65
[5]. مصاحبه با اندیشکده برهان http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=8039
[6]. مهرنامه. مهر 93 . شماره 38 . صفحه 12
[7]. همان صفحه 50 و 51
[8]. همان 50 و 51
[9]. صادق زیبا کلام، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، تهران 1384 ، ص  277

انعکاس این یادداشت در:
جعفر حسن خانی
۱۱تیر

تحلیلی بر فیلمی که به دنبال کار ناتمام انگلیسی‌هاست

پس از صد سال

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:


«اصولتان را روی کاغذ بنویسید؛ اصالت‌های خود را با حساسیت بالا حفظ کنید؛ نگذارید اصول نظام آینده‌ی شما را دشمنان شما بنویسند. نگذارید اصول اسلامی در پای منافع زودگذر قربانی شود. انحراف در انقلاب‌ها، از انحراف در شعارها و هدف‌ها آغاز می‌شود.»1

 
این از اولین توصیه‌های مقام عظمای امامت، به بزرگان، علما و اندیشمندانی بود که در فرآیند بیداری اسلامی، دست به سری انقلاب‌هایی در کشورهای خود زده بودند. دلیل این توصیه از سوی رهبر فرزانه‌ی انقلاب این بود که ایشان در تجربه‌ی تاریخی ایرانیان، خوب به خاطر داشته و دارند که به همان میزان که این توصیه در جریان انقلاب مشروطه مورد غفلت قرار گرفت و این انقلاب را از مسیر خود منحرف کرد، به همان اندازه، عمل به این توصیه، در فرآیند انقلاب اسلامی، در طی سالیان متمادی گذشته، چراغ راهی در جهت تحقق آرمان‌ها و خواسته‌ها و موفقیت این انقلاب بوده است.
 
حال در این شرایط که بیگانگان و دشمنان، از جمله انگلیسی‌ها نتوانستند در جریان انقلاب اسلامی، اصول نظام برآمده از انقلاب را همچون انقلاب مشروطه، متناسب خواست خود و اعوان و انصارشان تعریف کنند، در طی سال‌های پس از انقلاب، سعی نموده‌اند با پروپاگاندا و جوسازی رسانه‌ای و با کمک همان اعوان و انصار روشن‌فکر خود، قرائت و تعریفی مجعول از گذشته و خواسته‌های تاریخی ملت ایران، به خصوص در میان نسل‌های پس از انقلاب، ارائه نمایند تا با تحریف اصول و خواسته‌های ملت، انقلاب اسلامی را از ادامه‌ی سیر پیش‌رونده‌ی خود بازدارند. در همین راستا، به تازگی شبکه‌ی سلطنتی بی‌بی‌سی فارسی انگلیس، با تولید و پخش سری فیلم‌هایی، سعی در ارائه‌ی قرائت خاص خود از شرایط گذشته و حال جمهوری اسلامی ایران دارد. فیلم «پس از صد سال» این شبکه را نیز در همین راستا باید تحلیل کرد.
 
تمام تحلیل‌های که در این فیلم توسط عناصر دست‌چندم اپوزیسیون خارج‌نشین روایت می‌شود مبتنی بر یک صغری و کبری ساده است:
 
- مردم ایران طی صد سال گذشته صرفاً به دنبال «حق تعیین سرنوشت» بودند.
 
- حاکمان هم، از جمله حاکمان جمهوری اسلامی، طی این سالیان استبداد ورزیده‌اند و آزادی‌ها را سلب کرده‌اند.
 
لذا پس از صد سال، باید مبارزه را ادامه داد.
 
این تعریف و صغری و کبری که شبکه‌ی دولتی انگلیس به همراه اعوان و انصار روشن‌فکر از ما و تاریخ ما ارائه می‌دهد و مبتنی بر آن، تحلیل‌هایی را در نفی جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اقامه می‌کنند با اندک ارجاع تاریخی قابل نقض است. ارجاعی که این فیلم هیچ وقت قصد پرداختن بدان را ندارد.
 
مشروطه و اصولی که نوشته نشد
 
این فیلم بر آن است بدون آنکه به مکانیسم‌های مبارزه و جنبه‌های ایجابی خواست مردم مسلمان ایران کمترین اشاره‌ای کند، خواست مردم از مشروطه تا کنون را صرفاً استبدادستیزی، تلاش برای رسیدن به دمکراسی و حق تعیین سرنوشت معرفی نماید. اما آن چیزی که عموم مردم مسلمان ایران طی سده‌ی گذشته به دنبال آن بودند، حرکت در منظومه‌ای از مفاهیم و اصول اسلامی و درانداختن تمدنی نوین مبتنی بر همین اصول و مبانی بوده است؛ اصولی که البته استبدادستیز است و حق تعیین سرنوشت را برای مؤمنین محفوظ می‌دارد.
 
با مرور سیر وقایعی که به جنبش مشروطه‌خواهی انجامید، این ادعا به وضوح قابل مشاهده است که از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:
 
1.      آغاز و زمزمه‌های نهضت مشروطه را باید از محرم سال 1323 هـ.ق (اسفند 1283) جست‌وجو کرد. ماه محرم که یادآور قیام سرور شهیدان عالم است، در سامان‌دهی تحولات اجتماعی ایران در طی صد سال گذشته، نقش بی‌بدیلی داشته است. آغاز ماجراهایی که منجر به نهضت مشروطه شد به ماجرای مسیو نوز بلژیکی برمی‌گردد. وی در ایام محرم سال 1323 هـ.ق در یک مجلس رقص، با لباس روحانیت ظاهر می‌شود. از این مجلس عکس‌های یادگاری بسیاری تهیه می‌گردد که یکی از آن‌ها در میان مردم پخش می‌شود که این امر موجب جریحه‌دار شدن احساسات دینی مردم می‌گردد و محرم آن سال، سر آغازی می‌شود بر مخالفت‌های علنی مردم علیه حکومت.
 
2.      در ادامه حادثه‌ای که به روند نهضت مشروطه سرعت بخشید ماجرای تخریب بانک استقراضی روس بود که آن هم زمینه‌های مذهبی داشت. دست‌اندرکاران این بانک با خرید یک قبرستان متروکه و تخریب قبور و هتک حرمت اجساد مسلمین، موجب جریحه‌دار شدن احساسات دینی مردم می‌شود که باعث می‌گردد مردم در مخالفت با این عمل قیامی در تهران علیه آن به راه بیفتد.
 
3.      ماجرای مهمی که به صورت مستقیم به نهضت مشروطه انجامید، ماجرای گران شدن قند در اواخر ماه رمضان 1323 هـ.ق و چوب خوردن تجار خوش‌نام بازار توسط علاء‌الدوله، حاکم تهران، بود که متعاقب آن، پس از واقعه‌ی مسجدشاه، علما در نقش رهبری مردم، در اعتراض به این اقدامات حکومت، از تهران مهاجرت کردند و به سمت حرم عبدالعظیم روانه شدند. این ماجرا که از آن به عنوان مهاجرت صغری و جنبش عدالتخانه یاد می‌شود، با پذیرش خواست مردم و علما از سوی شاه در هشت بند به پایان رسید که اهم خواسته‌‌ی مردم، به رهبری روحانیت، دو مورد مهم بود:
 
الف) تأسیس عدالتخانه در تمام شهرهای ایران برای جلوگیری از ستمگری‌های حاکم.
 
ب) اجرای قوانین اسلام درباره‌ی مردم به طور یکسان.
 
4.      مهم‌ترین ماجرا که به پیروزی مشروطیت انجامید، مهاجرت کبرای علما و سه هزار نفر از متدین شهر به شهر قم و سکنی گزیدن آن‌ها در جوار حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بود که متعاقب آن، وقایعی به وقوع پیوست که با پشتیبانی علمای نجف، موجب پیروزی نهضت مشروطیت شد.
 
با توجه به همه‌ی این موارد، آنچه در همه‌ی این وقایع عیان است، نقش پُررنگ مناسک مذهبی و رهبری علما و روحانیت (که در صدر آن، حضرات آیات شیخ فضل‌الله نوری، سید محمد طباطبایی و بهبهانی حضور داشتند) در این تحولات است. اما با توجه به همه‌ی این موارد، آن چیزی که در پایان مشروطه محقق شد و اصولی که برای نظام برآمده از مشروطه به نگارش درآمد، با خواست مردم بسیار متفاوت بود.

با مهاجرت علما و متدینین از تهران به قم، که البته در تحکیم پیروزی نهایی نهضت بسیار مؤثر بود، خلأ جدی در رهبری تهران ایجاد شد. در این خلأ رهبری، از یک سو با بزرگ جلوه داده شدن احتمال حمله‌ی حکومت، مردم احساس کردند اگر مورد تعرض قرار گیرند، هیچ مرجع و پشت‌وپناهی نخواهند داشت و از سویی دیگر، زمزمه‌ی پناهنده شدن به سفارت انگلیس برای حفظ امنیت توسط طرفداران انگلیس، در میان مردم تبلیغ شد. همه‌ی این‌ها دست‌ به دست هم داد تا با تحصن مردم در سفارت انگلیس، اصول انقلاب مشروطه با به حاشیه رفتن روحانیت، توسط روشن‌فکران، غرب‌رفتگان و رجل انگلفیلد به نگارش درآید.
 
و این گونه بود که دیدگاهی که در نوشته‌های خود، مشروطه را این گونه تعریف می‌کرد: «مجلس دارالشورای کبرای اسلامی است و به مساعی مشکوره حجج اسلام و نواب عام امام زمان قائم شده... ممکن نیست که آثار پارلمان پاریس و انگلیس بر آن مترتب گردد. بدانید طبع مملکت ما را مشروطه‌ی اروپا دردی است بی‌دوا و جراحتی است فوق جراحت... من آن مجلس ملی را می‌خواهم که عموم مسلمانان مجلس می‌خواهند که اساسش بر الهیت باشد و بر خلاف قرآن و شریعت محمدی و بر خلاف مذهب مقدس جعفری، قانون نگذارد.»2 به حاشیه رفت و به جای آن، قانون اساسی مشروطه و اصول نظام برآمده از نهضت مشروطه را جریانی به نگارش درآورد که در نوشته‌های خود معتقد بود:
 
«مشروطیت را در جاهای دیگر دنیا با زحمات چندین‌ساله اختراع کردند و چون هر چیز اختراعی را بخواهیم از مأخذش برداریم، باید با تمام جزئیات و آلات آن برداریم و اگر ما ساعت را بخواهیم برای تعیین وقت قول کنیم، ولکن یکی از چرخ‌های آن را بگذاریم، کار نخواهد کرد. مشروطیت فرزند روحانی انگلستان است... و چشم مردم به جزیره‌ی بریتانیای کبیر دوخته و به یاد آن مهربانی‌های سابق، منتظر معونت آن ملت نجیب و آن دولت لیبرال‌اند.»3
 
و این شد که دشمنان و بیگانگان و اعوان و انصارشان در جریان مشروطه، اصول انقلاب را به نگارش درآوردند و در نتیجه‌ی آن، روشن‌فکران و بیگانگان راهی را پیش روی ملت نهادند و ایران را به سمتی سوق دادند که به دیکتاتوری رضاخانی منجر شد.
 
انقلاب اسلامی و کار نکرده‌ی انگلیسی‌ها
 
اما در جریان انقلاب اسلامی، با درایت و هوشمندی از سوی امام خمینی (رحمت الله علیه)، به مردمی‌ترین و دمکراتیک‌ترین شیوه، اصولی که مردم برای آن انقلاب کرده بودند، توسط خود مردم روی کاغذ آمد. ابتدا شکل نظام آینده، یعنی جمهوری اسلامی، به همه‌پرسی عمومی گذاشته شد که اکثریت قاطع ملت آن را پذیرفت.
 
سپس نمایندگانی که قرار شده بود اصول قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی را بنویسند، توسط مردم انتخاب شدند و پس از نگارش اصول قانون اساسی، دوباره درباره‌ی پذیرش آن، از مردم پرسیده شد و مردم به آن رأی دادند و آن را پذیرفتند و در طول سی‌وچند سال گذشته، با حضور در دوره‌های مختلف انتخابات و مناسبات گوناگون، عملاً التزام و بیعت خود را با این اصول اساسی و نظام برآمده از آن نشان داده و می‌دهند. این به زبان ساده، یعنی اینکه مردم همچنان به اصولی که خود برگزیده‌اند پایبندند.
 
در مقدمه‌ی قانون اساسی جمهوری اسلامی، که تبلوری است از خواست یکصدساله‌ی مردم ایران، چنین آمده است: «ماهیت انقلاب عظیم اسلامی ایران و روند مبارزه‌ی مردم مسلمان از ابتدا تا پیروزی، که در شعارهای قاطع و کوبنده‌ی همه‌ی قشرهای مردم تبلور می‌یافت، این خواست اساسی را مشخص کرده و اکنون در طلیعه‌ی این پیروزی، ملت ما با تمام وجود نیل به آن را می‌طلبد. ویژگی بنیادی این انقلاب نسبت به دیگر نهضت‌های ایران در سده‌ی اخیر، مکتبی و اسلامی بودن آن است. ملت مسلمان ایران، پس از گذر از نهضت ضداستبدادی مشروطه و نهضت ضداستعماری ملی شدن نفت، به این تجربه‌ی گرانبار دست یافت که علت اساسی و مشخص عدم موفقیت این نهضت‌ها مکتبی نبودن مبارزات بوده است. گرچه در نهضت‌های اخیر، خط فکری اسلامی و رهبری روحانیت مبارز، سهم اصلی و اساسی را بر عهده داشت... طرح حکومت اسلامی بر پایه‌ی ولایت فقیه، که در اوج خفقان و اختناق رژیم استبدادی از سوی امام خمینی ارائه شد، انگیزه‌ی مشخص و منسجم نوینی را در مردم مسلمان ایجاد نمود و راه اصیل مبارزه‌ی مکتبی اسلام را گشود...»4
 
و این گونه بود که خودمان اصول و خواسته‌های عمومی خودمان را به نگارش درآوردیم و بیگانگان، دشمنان و عقبه‌ی آن‌ها در کشور، هیچ وقت فرصت آن را نیافتند اصول انقلاب اسلامی ما را به قرائت خود به نگارش درآورند.
 
لذا از همین روست که انگلیسی‌ها، پس از صد سال، همچنان بر طینت خود می‌تنند و در جهت جبران کار نکرده‌شان در فرآیند انقلاب اسلامی، که در جریان مشروطه مسبوق به سابقه بوده است، یعنی جایگزین کردن خواست خود با خواست عمومی ملت ایران، دست به مجموعه اقداماتی می‌زنند؛ اقداماتی که بخش عمده‌ای از آن‌ها را این روزها تلویزیون سلطنتی بی‌بی‌سی فارسی به عهده گرفته است.
 
این رسانه این روزها با پخش سری فیلم‌هایی از جمله «پس از صد سال»، بر آن است که در میان نسل‌های پس از انقلاب، قرائت خود را از تاریخ و خواست عمومی ملت و شرایط حاضر، جایگزین واقعیت‌ها کند تا شاید کار عقیم‌مانده‌ی خود در انقلاب اسلامی را به سرانجامی برساند و شرایط خود را به پس از نهضت مشروطه تغییر دهد.
 
لازم است در این بخش، به عنوان نکته‌ی پایانی، به این موضوع اشاره شود که نزدیک‌ترین گروه‌های سیاسی به قرائتی که فیلم «پس از صد سال» از انقلاب اسلامی ارائه می‌دهد، یعنی توده‌ای‌ها و نهضت آزادی‌ها و جبهه‌ی ملی‌ها، در اواخر دهه‌ی 40 تا انقلاب اسلامی، روی‌هم‌رفته زندانیان سیاسی‌شان به زحمت به یکصد نفر می‌رسید5 و همین یک فاکتور، کافی است تا وزن این قرائت در جریان انقلاب اسلامی به خوبی نشان داده شود.

شرایط حاضر و تعمیم یک دروغ بزرگ
 
اساساً خط مشی تلویزیون سلطنتی بی‌بی‌سی در نشان دادن شرایط حاضر، که در این فیلم هم دنبال می‌شود، این است که با چند تعمیم سعی می‌کند این انگاره را در ذهن مخاطب جا بیندازد که جمهوری اسلامی و ولایت فقیه، بازتولید روابط استبدادی پیش از خود است.
 
اول آنکه سعی می‌کند جمعیت راهپیمایی 25 خرداد 1388 را بر کل هشت ماه فتنه تعمیم دهد تا بگوید آنچه در تجمعات روزهای پس از 25 خرداد اتفاق افتاد، از جمله روز عاشورا، یک خواست فراگیر و عمومی بوده است؛ در حالی که واقعیت آن بود که هر چه از روز انتخابات دورتر می‌شدیم از میزان جمعیت تجمعات کاسته می‌شد و در نبود مردم، فضای افراط‌گری افزون‌تر می‌گردید.
 
دوم آنکه فتنه‌ی 88 را سعی می‌کنند در دو سطح و گستره‌، تعمیم دهند. در سطح اول، فتنه‌ی 88 را تعمیم جغرافیایی می‌دهند؛ یعنی مخالفت با جمهوری اسلامی و وقایع اتفاق‌افتاده در چند خیابان تهران را بر کل ایران تعمیم می‌دهند و در سطح دوم، فتنه‌ی 88 را تعمیم زمانی می‌دهند؛ یعنی اینکه سعی می‌کنند به نحوی جلوه دهند که انگار این ماجرا (یعنی فتنه‌ی 88 به انضمام ماجرای 18 تیر) در کل تاریخ جمهوری اسلامی جریان داشته است و همیشه مردم (یعنی همان اقلیت تعمیم‌یافته) با جمهوری اسلامی در حال معارضه بوده‌اند.
 
اما واقعیت این است آن چیزی که در طول تاریخ جمهوری اسلامی ایران جریان داشته راهپیمایی‌های مردمی در 22 بهمن و مناسبت‌های ملی و انقلابی دیگر بوده است. آن چیزی که جریان داشته مشارکت‌های حداکثری مردم در سازوکار انتخاباتی نظام جمهوری اسلامی بوده است. آن چیزی که جریان داشته 23 تیرها و 9 دی‌ها بوده است و همه‌ی این‌ها اتفاقاتی بوده‌اند که در گستره‌ی مکانی همه‌ی ایران و در گستره‌ی زمانی 33ساله‌ی جمهوری اسلامی، بارها و بارها تکرار شده است؛ اتفاقاتی که انگلیس و بی‌بی‌سی فارسی‌اش علاقه‌ای به دیدن و انعکاس آن‌ها ندارند.(*)
 
پی‌نوشت‌ها:
1.      بیانات در اجلاس بین‌المللی بیداری اسلامی، 26 شهریور 1390.
 
2.      دکتر موسی نجفی و دکتر موسی فقیه حقانی، تاریخ تحولات سیاسی ایران، تهران، مؤسسه‌ی مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ ششم، 1388، ص 255.
 
3.      تقی‌زاده، روزنامه‌ی مجلس، دوشنبه، 24 ربیع‌الثانی 1326، شماره‌ی 131.
 
4.      قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران.
 
5.      دکتر صادق زیباکلام، مقدمه‌ای بر انقلاب اسلامی، چاپ هفتم، 1387، ص 139.


انعکاس این یادداشت در :
پایگاه تحلیلی تبینی برهان

پایگاه خبری تحلیلی ایران فردا

جعفر حسن خانی
۱۱مهر

هشدار به اصولگرایان درباره‌ی خطر « نو‌پراگماتیسم ایرانی»

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

 با پایان جنگ تحمیلی و با احساس نیازی که در فضای عمومی جامعه برای بازسازی خرابی‌ها و جبران عقب‌ماندگی‌ها می‌شد، به نام سازندگی بخشی از نیروهای انقلابی و خط امامی که بیشترشان یا انقلاب اسلامی و آرمان‌هایش را فهم نکرده بودند و یا درک درستی از تکنوکراتیسم نداشتند، با شعار فن سالاری و شایسته سالاری خود را تکنوکرات نامیدند.

 این نیروها که در انتخابات پنجم ریاست جمهوری سکان مدیریت اجرایی کشور را به دست گرفته بودند؛ به نام سازندگی، در سیاست‌گذاری‌های خود لیبرالیسم اقتصادی را دنبال کردند. در نتیجه این سیاست‌گذاری‌ها 2 تحول مهم در فضای عمومی جامعه و همچنین در میان نخبگان و مدیران شکل گرفت.

تحول اول، آن بود که در بین سیاست‌مداران و مدیران یا به اصطلاح نخبگان سیاسی جامعه، لیبرال‌هایی ظهور کردند که در مرکز مطالعات استراتژیک ریاست جمهوری دولت تکنوکرات‌ها رشد و نمو یافته و به دنبال دموکراسی‌خواهی الیتیستی بودند.

تحول دوم، آن بود که سیاست‌های دولت تکنوکرات موجب فاصله گرفتن بخشی از اقشار جامعه از فضای ایثارگری و شهادت‌طلبی دوران دفاع مقدس شد و در میان آن‌ها روابط سرمایه سالار را حاکم نمود و زمینه و مقدمات پذیرش اجتماعی لیبرال‌هایی که به دنبال دموکراسی خواهی الیتیستی بودند را در جامعه فراهم کرد.

ظهور جریان دموکراسی خواهی الیتیستی

جهت تبیین هرچه بهتر جریان دموکراسی‌خواهی الیتیستی ابتدا به تعریف الیت و دموکراسی الیتیستی و در ادامه به تحلیل این جریان در ایران خواهیم پرداخت.

الیت (elite) به معنای گروه سرآمد، گروه قدرت و اقلیت قدرت است. مبتنی بر نظریه‌ی پلورالیسم، دموکراسی به مفهوم رایج چیزی جز تعدد گروه‌های قدرت (elite) و احتمال دست به دست شدن قدرت سیاسی در میان آن‌ها نیست.1دموکراسی‌خواهی الیتیستی یا به بیان دیگر دموکراسی پولیارشی (polyarchy) همان گونه که «رابرت دال» می‌گوید به دنبال دست به دست شدن قدرت و حکومت میان چندین گروه اقلیت می‌باشد که در آن «اقلیت‌های قدرت» برای جلب حمایت مردم، رقابت آشکار و آزاد دارند 2 که البته نتیجه‌ی آن چیزی جز تحقق لیبرال دموکراسی نخواهد بود.

آنچه که پس از سیاست‌گذاری‌های تکنوکرات‌ها تحت عنوان جریان اصلاحات رخ داد را می‌توان در چارچوب دموکراسی‌خواهی الیتیستی تحلیل نمود. در تأیید این مدعا می‌توان بر دلایل زیر اشاره نمود:

با توجه به اینکه تکنوکرات‌ها به نام فن‌سالاری، شایسته سالاری و نخبه‌گرایی فعالیت‌های خود را در میان مدیران و سیاست‌ورزان دنبال می‌کردند؛ از این رو نتیجه‌ی طبیعی آن ظهور الیت‌های قدرت و در پی آن ظهور دموکراسی‌خواهی الیتیستی باید می‌بود؛ به همین دلیل جریان اصلاحات را می‌توان الیتی دانست که در نتیجه‌ی دولت تکنوکرات سازندگی و برای تحقق لیبرال دموکراسی به دنبال دموکراسی‌خواهی الیتیستی بود.

پدرخوانده‌ها و تئوریسین‌های جریان اصلاحات روشنفکران بودند؛ از این رو مبتنی بر سنت روشنفکری که همیشه یک نگاه نخبگانی به خود و یک خود برتربینی نسبت به آحاد مردم داشته و توده‌گرایی را مذموم می‌دانسته، جریان اصلاحات هم متأثر از سنت پدرخوانده‌های روشنفکر خود بر همین منوال حرکت نموده است.

تأکید بر نظریه‌ی پلورالیسم یا تکثر الیت‌های قدرت در مباحث نظری و انتقاد از سیاسی کردن آحاد جامعه، با متهم نمودن نظام اسلامی به توتالیتاریسماز سوی اصلاح‌طلبان را می‌توان تأییدی بر این امر دانست.

مواجهه‌ی جریان دموکراسی‌خواهی الیتیستی با انقلاب اسلامی

جریان اصلاحات یا به عبارت بهتر جریان دموکراسی‌خواهی الیتیستی که در نتیجه‌ی عملکرد تکنوکرات‌ها شکل گرفته بود، پس از کسب قدرت در انتخابات هفتم ریاست جمهوری در راستای تحقق لیبرال دموکراسی مواجهه جدّی خود را با جریان انقلاب اسلامی آغاز نمود اما از آن جایی که ماهیتاً به دنبال دموکراسی‌خواهی الیتیستی بود، این مواجهه و نحوه‌ی آن را در فضای نخبگان سامان داد.

 

استعفای استانداران، تحصن نمایندگان مجلس شورای اسلامی، اعتراض‌های دانشجویی و ماجرای کوی دانشگاه و مواردی از این دست ضمن تأیید تحلیل یاد شده، نشان می‌دهد که گفتمان این جریان فقط در میان نخبگان و الیت‌ها فعال بوده است. البته این امر طبیعی است چرا که گفتمان الیت محوری که با لحن روشنفکری بسط می‌یابد نمی‌تواند برد اجتماعی‌اش از گروه‌های قدرت فراتر رود.

لازم به ذکر است حتی فتنه‌ی 88 و اردوکشی خیابانی پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری را هم می‌توان در همین چارچوپ تبیین نمود؛ چرا که فتنه‌ی 88 مبتنی بر این پندار غلط:

«انقلاب اسلامی حاصل تجمع اقلیت‌های درگیر و اکثریت بی‌تفاوت بوده است»

و این جمع‌بندی غلط‌تر از آن:

«وقتی اکثریت کنونی جامعه بی‌تفاوت‌اند، می‌توان با اقلیت‌ها و الیت‌های معترض و مصر کنونی با یک انقلاب شهری گل‌خانه‌ای نظام موجود را همچون انقلاب قبلی برافکند.»4 از سوی اصلاح‌طلبان برنامه‌ریزی و اجرا شد، اما از آن جایی که اساساً دموکراسی‌خواهی الیتیستی توان مواجهه با جریان انقلاب اسلامی که دارای اکثریت فعال و مقبولیت فراگیر در میان آحاد جامعه است را نداشته و نخواهد داشت، در این فتنه شکست نهایی را متحمل شد؛ البته این شکست نه از منظر جامعه‌شناختی بلکه از منظر گفتمانی پیش‌تر پیش‌بینی شده بود.

در سال‌های پایانی دولت اصلاحات مثلث تئوریسین‌های شورای روابط خارجی آمریکا شامل «ولی‌رضا نصر»، «ری تکیه» و «فرید زکریا» به این نتیجه رسیدند که جریان اصلاحات در حوزه‌ی نظر (پرتستانتیسم اسلامی) توان مواجهه با جریان انقلاب اسلامی را نخواهد داشت. از این رو مدلی جدید از سوی ایشان برای دموکراتیزاسیون در ایران ارائه شد؛ و آن «پراگماتیسم» بود.

پراگماتیسم یا مکتب عمل‌گرایی و اصالت عمل بر این موضوع تأکید دارد که: «نتایج عملی معیار حقیقت است.»5 این بدان معناست که در این مکتب کارآمدی، سودمندی و نتیجه بخشی، این جهانی و مادی معیار صحت و درستی اعمال می‌باشد.

اساساً پراگماتیسم که در عمل می‌توان آن را ادامه‌ی مکتب اصالت فایده دانست؛ بر آن است تا فارغ از مباحث نظری، فلسفی و مبتنی بر فایده‌گرایی و اصالت سود، به نام کارآمدی رابط سرمایه سالار را بر جامعه حاکم کند؛ البته در ایران این امر مستلزم ارائه‌ی قرائتی از اسلام است که با تفکر لیبرال سرمایه‌داری هم‌خوانی داشته باشد.

در مجموع پراگماتیست‌ها در قالب نخبگان ابزاری جامعه، فارغ از نظریه‌ها و تئوری‌ها و همچنین فارغ از سیاست‌های ایده‌آلیستی و آرمان‌گرایانه و ارزش‌های سیاسی و اخلاقی، بر اقدام، عمل، کارآمدی و فایده‌مندی این جهانی و مادی تأکید می‌کنند.

هم‌زمان با تحلیلی که در شورای روابط خارجی آمریکا شکل گرفته بود، اقدام‌هایی هم جهت سوق دادن ایران به سمت پراگماتیسم صورت گرفت، از آن جمله می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

1. حضور «ریچار رورتی» فیلسوف پراگماتیست آمریکایی در خرداد 1384ه.ش. در ایران و شرکت در محافل روشنفکری جریان اصلاحات؛

2. ترجمه‌ی آثار ریچارد رورتی در ایران توسط «خشایار دیهیمی» برای فراگیر کردن گفتمان پراگماتیسم. گفتنی است دیهیمی در مقدمه‌ی خود بر کتاب «اولویت دموکراسی بر فلسفه» اثر ریچار رورتی، راهبردهای این رساله را به دلیل ارتباطش با ایران راهگشای موانع گذار به دموکراسی معرفی می‌کند.6

لازم به ذکر است که در ابتدای کار، از آنجایی که نسخه‌ی پراگماتیسم به جای پروژه‌ی «پرتستانتیسم اسلامی و آشتی دین با دموکراسی» از سوی اصلاح‌طلبان پیگیری می‌شد به دنبال پروژه‌ی «آشتی اسلام و سرمایه‌داری» بود؛ به مذاق بخش اعظمی از نیروهای اصلاح‌طلب خوش نیامد؛ چرا که این جماعت همچنان به نتیجه بخش بودن دموکراسی‌خواهی الیتیستی امیدوار بودند و نمی‌توانستند سنت روشنفکری و فلسفی خود را کنار بگذارند و عمل‌گرایی پیشه کنند.

از این رو در همان ابتدا مقاومت‌هایی صورت گرفت، از آن جمله می‌توان به واکنش روزنامه‌ی «شرق» به سفر ریچارد رورتی و سخنانش در میان روشنفکران ایرانی اشاره کرد که نوشته بود: «نتیجه‌گیری شخصی و تحلیل‌های فردی آقای رورتی به چنان ساده اندیشی و یک سونگری تأسف‌بار دچار می‌شد که ... این شبهه را پیش آورد که این جناب رورتی... ایرانی‌ها و سواد اجتماعی و فلسفی آن‌ها را بسیار دست کم گرفته و بحثی مقدماتی را برایشان تدارک دیده یا سطح سواد و توقع ما آن قدر بالا رفته که در پایان جلسه مبهوت بمانیم و بگوییم این صحبت‌ها چه دردی از حسرت انزوای فلسفی ما کم کرد.»7

اما در سال 1388ه.ش. با شکست پروژه‌ی عظیم اصلاح‌طلبان در قالب فتنه، در میان این جریان اندک امیدها به جریان دموکراسی‌خواهی الیتیستی اصلاحات به ناامیدی گروید و مقاومت در برابر پذیرش پراگماتیسم به عنوان نسخه‌ی جایگزین شکسته شد؛ چرا که خوب فهم کرده‌اند که تجمع اقلیت‌ها و الیت‌ها هر چقدر هم مصرانه باشد توان مواجهه با جریان اصیل و قدرتمند انقلاب اسلامی را نخواهد داشت.

شرایط کنونی و گذار به پراگماتیسم

در شرایط کنونی با نزدیک شدن به پایان کار دولت دهم و با حساسیت مردم به مسائل اقتصادی و احساس نیازی که در زمینه‌هایی چون کارآمدی، رفع مشکلات معیشتی و اقدام فعالانه در فضای جامعه می‌شود؛ باید مراقب بود که اتفاق و اشتباهی که در سال‌های پس از جنگ صورت پذیرفت دوباره تکرار نشود و همان‌گونه که تکنوکرات‌ها در غفلت همگان به نام سازندگی و شایسته سالاری بر اریکه‌ی قدرت تکیه زدند و نتیجه‌اش شد دموکراسی‌خواهی الیتیستی اصلاحات، پراگماتیست‌ها به نام کارآمدی و عمل‌گرایی بر مدیریت اجرایی کشور تفوق نیابند.

نکته‌ی ظریف در این شرایط و هزار نکته باریک‌تر از مو در اینجاست که دلیل موفقیت نسبی تکنوکرات‌ها در آن زمان این بود که:

1. از بین نیروهای انقلابی و خط امامی سابق سر بر آورده بود و 2. قرائتی التقاطی از فن سالاری ارائه نموده بود.

به همین دلایل بسیار از نیروهای انقلاب در آن شرایط خطر تکنوکرات‌ها را فهم نکردند و حتی در مسیر تحقق سیاست‌گذاری‌های این جریان گام نهادند اما با گذشت زمان و با روشن‌تر شدن کنه این جریان به مقابله با آن پرداختند اما دیگر کمی دیر شده بود و جریان دموکراسی‌خواهی الیتیستی در جامعه ظهور و بروز یافته بود.

در شرایط کنونی جامعه هم، پراگماتیسم موفقیتش منوط بر همین 2 علت می‌باشد و این همان نکته ظریف است یعنی پراگماتیسم زمانی موفق خواهد بود که:

1. از میان نیروهای اصول‌گرا سر بر آورد تا مقاومت‌ها در برابر آن کمتر باشد و 2. قرائتی التقاطی برای خود به وجود آورد تا نیروهای انقلاب شمایل اصلی این جریان را فهم نکند.

سخن گفتن از عمل‌گرایی، کارنامه‌ی موفق، مدیریت کار آمد و... که در ورایش می‌توان ریشه‌های پراگماتیسم را جست، از سوی برخی چهره‌های شاخص اصول‌گرایی و دفاع برخی اصلاح‌طلبان از جمله «صادق زیباکلام» از برخی چهره‌های شاخص اصول‌گرایی را می‌توان در همین چارچوب تحلیل و تفسیر نمود.

آینده و ظهور بنگاه‌های اقتصادی عظیم و جریان دموکراسی‌خواهی پوپولیستی

اگر در انتخابات آینده‌ی ریاست‌جمهوری پراگماتیست‌ها بتوانند پیروز انتخابات شده و بر مسند مدیریت اجرایی کشور تکیه زنند؛ جریان انقلاب اسلامی را با چالشی جدّی مواجه خواهد کرد. در دوران حاکمیت پراگماتیست‌ها بر خلاف دوران تکنوکرات‌ها، نه دموکراسی‌خواهی نخبه‌گرایانه بلکه دموکراسی‌خواهی پراگماتیستی و پوپولیستی ظهور خواهد کرد.

این بدان معناست که اگر دموکراسی‌خواهی الیتیستی برای مقابله با نظام، اقدام‌هایی از قبیل ایجاد تشنج در فضاهای دانشجویی و در میان سیاست‌مداران و مدیران را در دستور کار داشت و عقبه‌ی خود را در یارگیری از میان نخبگان و مدیران می‌دید؛ اما جریان دموکراسی‌خواهی پوپولیستی و عوام‌فریبانه برای مقابله با نظام به نام رضایت‌مندی مردم و رفاه بیشتر ایشان اقدام به بسیج سازماندهی شده‌ی توده‌ها از جمله طبقه‌ی کارگر خواهد نمود.

این یعنی عقبه‌ی اجتماعی نظام را در برابر نظام قرار دادن. مهم‌ترین عمل آنان برای تحقق این سناریو گذار دادن جامعه از آرمان‌گرایی و ارزش‌های اسلامی به رفاه‌طلبی و نگاه این جهانی به مسائلی نظیر کارآمدی، فایده‌مندی و... خواهد بود؛ البته محوری‌ترین و اصلی‌ترین کار پراگماتیست‌ها برای مقابله با نظام اسلامی تأسیس «کمپین»ها و «ان.جی.او»ها و راه‌اندازی نهادهای خیریه و در نهایت گسترش بنیادهای رفاهی و بنگاه‌های اقتصادی در موازات هم است، تا در این فرآیند عرصه‌ی عمومی و حوزه‌های اجتماعی کشور را در سیطره‌ی سرمایه‌داری قرار دهند تا جایی که قدرت نظام جمهوری اسلامی را تضعیف نمایند.8

این جملات «سعید حجاریان» که به تازگی گفته است: «تشکیلات که فقط حزب نیست. مگر کار تشکیلاتی فقط کار حزبی است؟ در کنار کار حزبی فعالیت «ان.جی.او»ها کارهای عام المنفعه و نظایر آن نیز می‌تواند بستری برای ایجاد سازمان و تشکیلات باشد... اصلاً نمی‌خواهیم در انتخابات کاندیدا بشویم؛ مجلس هم نخواستیم برویم، ولی کار خیریه که می‌توانیم بکنیم.»9 را می‌توان به منزله‌ی حرکت اصلاح‌طلبان در همین مسیر دانست.

چه باید کرد؟

برای مقابله با جریان پراگماتیست‌ها می‌توان اقدام‌هایی داشت از جمله‌ی آن می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:

1. از آنجایی که نقد پراگماتیسم کار بسیار ظریفی است باید مراقب بود که در مسیر نقد آن وارد مسائل انتزاعی نشد، یعنی در صورت دفاع پراگماتیست‌ها از خود آن هم با شعار مدیریت کارآمد، نباید گفته شود کارآمدی مهم نیست و مهم صرفاً تعهد است بلکه باید قرائت مد نظر انقلاب اسلامی را از کارآمدی ارائه نمود. کارآمدی‌ای که در چارچوب مدل پیشرفت جمهوری اسلامی و در راستای مدیریت علمی و فقهی تبیین شده باشد.

2. در راستای مقابله با تبلیغات پوپولیستی پراگماتیست‌ها که با شعار رضایت‌مندی و فایده‌مندی عمومی صورت می‌پذیرد؛ می‌باید به تبیین گفتمان خدمت که از سوی امام عظیم الاشأن راحل و مقام معظم رهبری ارائه و تأکید شده، پرداخته شود. در تبیین این گفتمان مقام معظم رهبری می‌فرمایند: «بزرگ‌ترین مبارزه با آمریکا، خدمت به این مردم است هر که می‌خواهد با آمریکا مبارزه‌ی اساسی کند باید به این مردم خدمت کند. هر که می‌خواهد با دشمنان مبارزه عملی کارآمد کند، با فساد مبارزه کند. ابزارهای دشمن در درون کشور و نظام ما عبارت است از فساد، تبعیض و فاصله‌ی طبقاتی، ما باید با این‌ها مبارزه کنیم.»10

البته باید توجه داشت که پراگماتیست‌ها هم بر این گفتمان بدل خواهند زد و آن را مصادره خواهند کرد همان‌گونه که در گذشته دموکراسی‌خواهان الیتیستی شعار «سه سید فاطمی خمینی، خامنه‌ای، خاتمی» را سر داده و ولایت را مصادره نمودند.

3. بسط فلسفه و مباحث نظری و گسترش کرسی‌های نظریه‌پردازی و آزاد اندیشی می‌تواند مانع جدّی گسترش پراگماتیسم در جامعه شود؛ چرا که اساساً پراگماتیسم در پی بحران معرفت شناسی اومانیستی در قلمرو مقوله‌ی حقیقت در اواخر قرن نوزدهم در آمریکا پدید آمده است11  و معتقد است که دیگر نباید به مباحث منطقی و فلسفی پرداخت و صرف سودمندی یک انگاره کافی است تا آن را برابر با حقیقت بدانیم.

مثلاً اگر انگاره‌ی «کره ماه از پنیر درست شده است» سودمند باشد، این یعنی حقیقت.12ریچارد رورتی از مهم‌ترین نظریه‌پردازان پراگماتیسم، در تبیین مدل خود برای تحقق لیبرال دموکراسی می‌گوید: «روند سست کردن فلسفه برای استحکام بخشیدن به نهادهای لیبرالی است.»13 از این رو مباحث نظری درباره‌ی توسعه و مدل‌های اجتماعی، اقتصادی و... آن، چالشی جدّی برای پراگماتیست‌ها خواهد بود.

4. چشم اسفندیار همه‌ی مدل‌های توسعه‌ی لیبرال دموکراسی، بحث تحقق عدالت است. سیاست‌های لیبرالیستی و از آن جمله سیاست‌های پراگماتیستی به سرعت موجب افزایش شاخص ضریب جینی در جامعه شده و به فاصله‌ی طبقاتی بسیار فاحشی منجر می‌شود؛ از این رو پرداختن به عدالت و تبدیل آن به یک مطالبه و گفتمان همگانی، پراگماتیست‌ها را هم در حوزه‌ی جذب اجتماعی و هم در حوزه‌ی اِعمال سیاست‌ها با چالشی جدّی مواجه می‌نماید.

5. با مد نظر قرار دادن نحوه‌ی ظهور تکنوکرات‌ها که از دل نیروهای خط امامی سر برآوردند و سرانجام آن‌ها، جریان اصول‌گرایی باید با کسب تجربه از گذشته، خطر پراگماتیست‌ها را درک نماید و با جدا کردن خط خود از پراگماتیست‌ها و تقابل با آن‌ها مانع استفاده‌ی این جریان از عنوان اصول‌گرایی برای خود شود چراکه عنوان اصول‌گرایی در جامعه بسیار رأی آور است.

منابع:


1. بشریه، حسین، 1387، جامعه‌شناسی سیاسی (نقش نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی)، نشر نی، ص 65

2. همان. ص76

3. نظام‌های توتالیتر نظام‌هایی هستند بر طبق ایدئولوژی فراگیری با سیاسی کردن جامعه در همه‌ی حوزه‌های زندگی فرد و جامعه دخالت می‌کنند و می‌کوشند آن ایدئولوژی را بر واقعیت تحمیل کنند. (بشریه، حسین، 1382، آموزش دانش سیاسی، نشر نگاه معاصر، ص 171)

4. جهت اطلاع بیشتر بنگرید به «تحلیل جزوه‌ی نگاشته شده توسط محمدرضا تاجیک، روزنامه‌ی جوان، مورخ 13 دی ماه 88»

5. بیات، عبدالرسول، 1381، فرهنگ واژه‌ها، نشر مؤسسه‌ی اندیشه و فرهنگ دینی، فصل پراگماتیسم

6. فضلی‌نژاد، پیام، 1391، ارتش سری روشنفکران، دفتر پژوهش‌های مؤسسه‌ی کیهان، ص 100

7. روزنامه‌ی شرق، شماره‌ی 30، خرداد 1384

8. فضلی نژاد، پیام، 1391، ارتش سری روشنفکران، دفتر پژوهش‌های مؤسسه‌ی کیهان، ص64

9. مصاحبه با روزنامه‌ی آرمان، سه شنبه 31 مرداد 1391، ص6

10. بیانات در مراسم سالگرد امام خمینی(رحمت‌الله‌علیهه)، 14 خرداد 1382

11. زرشناس، شهریار، 1383، واژه نامه‌ی فرهنگی سیاسی، کتاب صبح، صص 78- 80

12. بیات، عبدالرسول، 1381، فرهنگ واژه‌ها، نشر مؤسسه‌ی اندیشه و فرهنگ دینی، ص 93

13. رورتی، ریچارد، 1385. پیشامد، بازی و همبستگی، ترجمه‌ی پیام یزدان‌جو، نشر مرکز، ص 125


انعکاس این یادداشت در:

پایگاه تحلیلی تبینی برهان

پایگاه خبری تحلیلی مشرق

خبرنامه دانشجویان ایران

خبرگزاری نسیم آنلاین

جعفر حسن خانی