سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

سر خم می سلامت شکند اگر سبویی

نوشته های جعفر حسن خانی

ابنای زمان مظروف اند؛
که یا تهی مانند و یا لبریز از گنداب و یا لبالب می ناب.و چه خوش خواهد بود آدمی را که سبو باشد.
ملجأ عشق و لبالب می مستانه.
و چه خوش تر سرنوشتی است سبو را، که در میانه ی ساقی و خم و خمخانه؛
شکستن
آری شکستن
به فدای چشم مستش
بشکست اگر سبویی

۱۷دی

بررسی چرایی طرح کلیدواژه «ایدئولوژی‌‌سازی» در طرح تحول علوم سیاسی؛ 

ایدئولوژی سیاسی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی «مجموعه‌ی کما‌بیش همبسته‌ای از اندیشه‌هایی است که پایه‌ای برای کنش سیاسی سازمان‌یافته به وجود می‌آورد؛ چه این کنش برای حفظ روابط قدرت نظام موجود باشد، چه برای اصلاح یا بر‌انداختن آن».[1] مبتنی‌بر این تعریف از ایدئولوژی و در تکمله‌ی آن می‌توان برای همه ایدئولوژی‌ها سه ویژگی مهم بر شمرد:
 
الف) شرحی از نظم موجود ارائه می‌دهند.
ب) الگویی از آینده مطلوب و تصوری از جامعه خوب ایجاد می‌کنند.
ج) تعیین می‌کنند که دگرگونی سیاسی را چگونه می‌توان و باید به وجود آورد‌.
آنچه خواندید تقریباً همه‌ی آن چیزی است که به صورت خلاصه در تعریف ایدئولوژی می‌توان بیان نمود. البته برای فهم بهتر و تفصیل بیشتر می‌توان به کارکرد‌هایی که «مایکل راش» در فصل دهم کتاب «جامعه و سیاست» برای ایدئولوژی مورد دقت قرارداده است، اشاره نمود که البته با ویژگی‌های پیش گفته‌ برای ایدئولوژی هم‌پوشانی دارد. راش معتقد است که ایدئولوژی یک رشته کارکردهای مرتبط با یکدیگر را به شرح زیر انجام می‌دهد:
 
1-    فراهم کردن تصویری از جهان برای فرد (فرد چگونه به جهان می نگرد.)
2-    فراهم کردن تصویری «مرجح» از جهان به طور ضمنی یا آشکار (فرد ترجیح می‌دهد که جهان چگونه باشد)
3-    فراهم کردن یک وسیله‌ی هویت در جهان برای فرد (اجازه دادن به فرد برای اینکه جایگاه مناسب خود را در جامعه بیابد.)
4-    فراهم کردن وسیله‌ای برای واکنش نشان دادن نسبت به پدیده‌ها (امکان دادن به فرد برای اینکه به آنچه رخ می‌دهد و آنچه گفته می‌شود پاسخ دهد.)
5-    فراهم کردن یک راهنمای عمل برای فرد، به ویژه اینکه چگونه وضعیت را به همان حالت حفظ کند یا به حالتی مرجح تغییر دهد.[2]
با توجه به آنچه گفته شد به طور خلاصه می‌توان اشاره داشت که ایدئولوژی وسیله‌ای است که به کمک آن افراد می‌توانند با جهان و جایگاه خود در آن کنار بیایند یا از طرف دیگر وسیله‌ای برای تغییر آن است. اساساً ایدئولوژی مجموعه‌ای است از اندیشه‌های به هم پیوسته که عمل سیاسی را به طریقی هدایت می‌کند یا به آن الهام می‌بخشد.
 
کدام ایدئولوژی ایدئولوژی نیست!؟
اصطلاح «ایدئولوژی» را «دستوت دو تراسی»، فیلسوف فرانسوی وضع کرد. او این واژه را برای اشاره به علم اندیشه‌ها به کار برد. از نظر وی ایدئولوژی به معنای اندیشه‌شناسی بود.
کارل مارکس نفر بعدی بود که از این واژه استفاده کرد. او ایدئولوژی را به معنای اندیشه‌های طبقه حاکم تعریف نمود. اندیشه‌هایی که از نظام طبقاتی حمایت و آن را توجیه می‌کرد و ادامه‌ی استثمار طبقات زیردست را ممکن می‌ساخت. مارکس اندیشه‌های طبقه حاکم را ایدئولوژی بورژوایی می‌دانست و آن را «آگاهی کاذب» می‌نامید. از نظر او بین راست و دروغ و بین اندیشه‌های او و اندیشه‌های طبقه‌ی حاکم تمایز آشکاری وجود داشت. از نظر وی اولی علم و دیگری ایدئولوژی بود.
 
در این میان سوالاتی مطرح می‌شود که آیا دوگانه‌ی علم و ایدئولوژی مارکس درست بود؟ آیا اندیشه‌هایی که مارکس به عنوان علم، صورتبندی می‌کرد خود یک ایدئولوژی نبود؟ پاسخ روشن است؛ به قدری روشن که مارکسیست‌های بعدی هم نتوانستند به آن پاسخ ندهند. مارکسیسم هم همچون بورژوایی یک ایدئولوژی بود. مارکسیست‌های بعدی در تأیید این موضوع در کنار «ایدئولوژی بورژوایی» به «ایدئولوژی سوسیالیستی» و «ایدئولوژی پرولتاریا» هم اشاره کردند. اصطلاحاتی که کارل مارکس احتمالاً آن‌ها را بی‌معنی می‌دانست.
 
لازم به ذکر است این کارل مانهایم بود که بر ایدئولوژی بودن مارکسیسم تاکید نمود. کارل مانهایم در کتاب «ایدئولوژی و اتوپیا» نظریه‌هایش را درباره‌ی جامعه‌شناسی معرفت -‌یعنی اندیشه‌هایی درباره‌ی اندیشه‌ها و نظام‌های فکری‌– مطرح نمود. او ایدئولوژی را «سبک‌های اندیشه» درباره‌ی پدیده‌های اجتماعی تعریف کرد .
 
با آغاز جنگ سرد این‌بار لیبرال‌ها بودند که از واژه ایدئولوژی استفاده کردند. نظریه پردازانی نظیر کارل پوپر، جی.ال.تالمن و هانا آرنت برای نظریات رقیب یعنی فاشیسم و کمونیسم از واژه ایدئولوژی استفاده کردند و نظام‌های فاشیستی و کمونیستی را نظام‌های ایدئولوژیک نامیدند و در‌عین‌حال امتناع از این داشتند که لیبرالسم یک ایدئولوژی است. اما پر واضح بود سوالی که برای مارکسیسم مطرح شد برای لیبرالیسم هم مطرح است. آیا لیبرالیسم با تعریف‌ها، ارزش‌ها و آموزه‌های خاصی همراه نبود؟ آیا لیبرالسم را می‌توان علم دانست؟ در اینجا نیز پاسخ روشن است؛ به‌قدری روشن که اندرو هیوود در پاسخ به آن اینگونه می‌گوید: «هر شرحی درباره ایدئولوژی‌های سیاسی را باید از لیبرالیسم آغاز کرد؛ بدان سبب که لیبرالیسم در واقع، ایدئولوژی غرب صنعتی است.»[3]
 
با کمی تدقیق در تاریخ اندیشه‌ی غرب می‌توان این را به وضوح دید که ایدئولوژی‌های مطرح بر‌آن بوده‌اند که صورتبندی سازمان مفاهیم خود را تولید علم بدانند و صورتبندی سازمان مفاهیم رقیب را ایدئولوژی‌سازی بنامند و این موضوع داستان پرتکرار تاریخ اندیشه است. آنچه امروز تحت عنوان علم و علوم انسانی در حوزه‌های مختلف چون جامعه‌شناسی، علوم‌سیاسی، روان‌شانسی و ... طرح می‌شود، همه ایدئولوژیک هستند و البته طبعاً گریزی از آن نیست.
ایدئولوژی سیاسی
چرا ما ایدئولوژی‌سازی می‌کنیم و آن‌ها تولید علم!؟
داستان پر تکرار تاریخ اندیشه در زمانه‌ی ما نیز در حال تکرار است. امروز شاهد آنیم که لیبرال‌های وطنی متأثر از تفوق لیبرال دموکراسی بر جهان مومنانه بر این امر تأکید دارند که کار ایشان در نقل و بسط لیبرالیسم و بازنمایی آن در جامعه‌ی ایرانی تولید علم بوده و کار دیگرانی که مشغول تبیین زوایای پیدا و پنهان اسلام برای مدیریت جامعه‌اند، ایدئولوژی‌سازی می‌باشد. این جریان که عقلانیت نقلی را وجه‌ همت خود نموده‌اند، سعی دارند با این‌همانیِ تاریخِ اندیشه‌ی این مرز و بوم با غرب و اسلام با مسیحیت پولسی، دوگانه‌ی علم و دین را نظیر آنچه که در غرب شکل گرفت، در ایران نیز بازنمایی کنند. حال فارغ از اینکه آیا این کار علمی است یا نه، در پاسخ به این پرسش که چرا در ساحت علم و اندیشه‌ورزی برخی متهم به ایدئولوژی‌سازی می‌شوند، می‌توان به سخن اندرو هیوود رجوع نمود. هیوود با صراحت تمام در این‌باره می‌گوید:
 
«مفهوم ایدئولوژی در گذر دورانِ گاه پر پیچ و خم خود، عموما به صورت سلاحی سیاسی برای محکوم کردن یا انتقاد از اعتقادات یا آموزه‌های رقیب به کار رفته است.»[4]
 
شاید اصلی‌‌ترین دلیل اینکه در فضای رسانه‌ای کشور، وارثان ایدئولوژی لیبرالیسم را به اینجا رسانده که کوشش‌های علمی صاحبان ایدئولوژی دیگر را متهم به ایدئولوژی‌سازی‌ کنند، در همین جمله صریح هیوود مشخص باشد.
مصاحبه دکتر مجتبی مقصودی
هدف آنها چیست؟
طرح تحول و ارتقاء رشته‌ی علوم سیاسی چندی است از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی کلید خورده است. البته این طرح در مسیر خود ضعف‌هایی دارد اما آنچه مسلم می‌باشد این است که این طرح در مسیر شدن قرار دارد . اهداف آن نیز از سوی دکتر منوچهر محمدی، ریاست کارگروه تحول و ارتقاء رشته علوم سیاسی، چنین عنوان شده است: 1. اسلامی‌سازی 2. بومی‌سازی 3. کاربردی سازی4. مفهوم‌پردازی.[5]
 
اما در این میان دکتر مجتبی مقصودی رئیس انجمن علوم سیاسی با نگارش نامه خطاب به ریاست محترم جمهور و جمع‌آوری امضا از اساتید رشته علوم سیاسی، در جهت مقابله با این طرح اقدام نموده است. با مد نظر قرار دادن اینکه بسیاری از اساتیدی که امضای ایشان ذیل نامه قرار دارد، افراد دغدغه‌مند نسبت به رشته‌ی علوم سیاسی و آینده‌ی کشور بوده و هدف ایشان چیزی جز بهبود طرح و رفع نواقص آن نیست، این پرسش به میان می آید که آیا هدف دکتر مقصودی نیز چنین است؟
 
وی در مصاحبه‌ای آنچه که از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی صورت پذیرفته را دولتی‌سازی، حکومتی‌سازی و ایدئولوژیک‌‌‌سازی رشته علوم سیاسی دانسته که منجر به آسیبی بزرگ برای کشور، جامعه‌ی دانشگاهی و رشته‌ی علوم سیاسی خواهد شد.[6] وی که از ایدئولوژی‌سازی جریان رقیب سخن به میان می‌‌آورد، در مصاحبه‌ای با ماهنامه‌ی مهرنامه، هدف خود از مقابله با این طرح را عنوان کرده و الگوی جایگزین خود را ارائه می‌دهد. ایشان در این مصاحبه الگوی مطلوب برای آنچه که تحت عنوان بومی‌سازی، درونی‌سازی و کاربردی‌سازی یاد می‌کند را حسین بشیریه معرفی می‌نماید. دکتر مقصودی در این‌باره می‌گوید: «بشیریه تجسم تمام‌نمای جامعه‌شناسی سیاسی مدرن در ایران است. مانایی، پایایی و تأثیر سنت فکری و مطالعاتی بشیریه در حوزه‌ی جامعه‌شناسی سیاسی در ایران و در سطح کشور ، همچون اندیشه‌های مارکس در سطح جهان است... قطعاً بومی‌سازی، غنی‌سازی، کاربردی‌سازی و درونی‌سازی از طریق فهم و کاربست انتقادی حاصل خواهد شد و سهم بشیریه در این عرصه ارج نهادنی است.»[7]
 
صرف نظر از اینکه از این سخن بر می‌آید بومی‌سازی از منظر گوینده‌ی آن ارائه الگوی گذار خطی برای تکرار تمدن غرب در ایران است و فارغ از سوالی که در پی این پرسش پدیدار می‌شود که آیا این امر یعنی تکرار تمدن غرب در ایران شدنی است یا نه و اینکه آیا می‌توان این سخن را علمی دانست یا نه؛ آنچه بیش از پیش رخ می‌نماید علامت سوال بزرگی است که در پی این جمله می‌آید: آیا سخن مقصودی و پروژ‌ه‌ی بشیریه در جهت گذار خطی به دموکراسی ایدئولوژیک نیست؟
واقع امر این است که تمام ویژگی‌های یک گفتار ایدئولوژیک در متن مصاحبه‌ی این استاد دانشگاه، نمودِ آشکاری دارد. شرحی از نظم موجود، الگویی از آینده مطلوب و تعیین چگونگی دگرگونی که ویژگی‌های اصلی ایدئولوژی هستند را می‌توان در جای‌جای متن مصاحبه مشاهده نمود. در همین مصاحبه خواست دکتر مقصودی از جامعه‌شناسی سیاسی که وی آن‌را مدرن می‌خواند، به قدری ایدئولوژیک است که در تبیین نحوه‌ی دگرگونی اجتماعی جهت تحقق دموکراسی این‌گونه سخن به میان می‌آورد: «جامعه‌شناسی مدرن با تکیه بر نهاد‌سازی نوین، راه میان‌بر را ترویج و توصیه می‌نماید. روایتی که در افغانستان و عراق در حال تجربه شدن است و ارزیابی توفیق و یا عدم‌توفیق آن نیازمند زمان بیشتری است»[8]– شود.. راه میان‌بری که ایشان آن را مسئله‌ی جامعه‌شناسی سیاسی مدرن می‌داند، یعنی ایجاد دموکراسی با حمله‌ی نظامی و کشتار مردم جوامع دیگری نظیر آنچه که در افغانستان و عراق تجربه شده، نه تنها به شدت ایدئولوژیک است بلکه این ایدئولوژی در خدمت توجیه رفتار نظام سرمایه‌داری جهانی است. حال با طرح این‌گونه بیانات آیا نباید نگران بود که تسری این رویکرد به مثابه علم در رشته‌ی علوم سیاسی کار را به جایی رساند که کارویژه‌ی اصلی علوم سیاسی توجیه و مشروعیت‌یابی برای رفتار لیبرال دموکراسی غربی -که در فضای بین‌المللی، واحد‌های سیاسی به شدت مهاجمی را شکل داده است و این تجربه زیسته چندصد ساله اخیر جهان می‌باشد-شود.
 
با توجه به اینکه متون نگارش‌یافته‌ی جریان‌های متعبدِ مدرنیته که عقلانیتی نقلی از آن را به کار می‌بندند اساساً متونی ایدئولوژیک است تاجایی که رشته‌ی علوم سیاسی حاضر را می‌توان رشته‌ی ایدئولوژی‌های سیاسی نامید، با مد نظر قرار دادن اینکه متعبدان این عقلانیت حتی در گفتار خود نیز به‌شدت ایدئولوژیک هستند و با توجه به اینکه با کمی دقت نیز می‌توان رفتار ایشان نظیر جمع‌آوری امضا را هم یک رفتار ایدئولوژیک دانست، آیا بهتر نیست ایشان عنوان دیگری به جای « ایدئولوژی‌سازی» برای ایجاد مانع و تحقق امتناع تفکر بومی و اسلامی بیابند؟ آیا بهتر نیست به جای برچسب‌زنی جهت طرد‌سازی، دلایل ارجحیت ایدئولوژی‌ای که خود را در آن چهارچوب تعریف می کنند را در چهارچوبی عقلانی و منطقی به محاجه‌ی علمی با ایدئولوژی رقیب بگذارند؟
 
 
تجربه تاریخی
در میانه دهه 20 وقتی تقی ارانی با نشریه دنیا و گروه 53 نفر، مسلک اشتراکی را ترویج می‌کرد کسی فکر نمی‌کرد که در دهه های 40 و 50 شمسی میل بهبود‌خواهی دانشگاهیان حول اندیشه‌های چپ و مارکسیستی صورتبندی گردد و اندیشه و ایدئولوژی مارکسیسم به مثابه علم، اندیشه‌ی حاکم بر فضای عمومی دانشگاهیان و کسانی که به دنبال بهبود و اصلاح شرایط بودند، شود. البته این شرایط متاثر از شرایط جهانی تفوق مارکسیسم در شیوه‌های مبارزاتی بود. در آن مقطع مارکسیست‌هایی که به دنبال اصلاح و بهبود شرایط بودند از «علم مبارزه‌ی طبقاتی» سخن می‌گفتند و نیروهای معتقد به اسلام را به دلیل آنکه علم مبارزه طبقاتی یا همان ایدئولوژی مارکسیستی را نداشتند، مورد سرزنش و شماتت قرار می‌دادند. با وجود تفوق ایدئولوژی مارکسیسم به عنوان جریان غالب در آن برهه و دقیقه‌ی تاریخی، آنچه اتفاق افتاد این بود که درست در نقطه‌ی ‌مقابل این ایدئولوژیِ خود علم خوانده افق تاریخ گشوده شد و انقلاب اسلامی به وقوع پیوست.
 
«درست در زمانی که رادیکال‌ها به فکر برنامه‌ریزی‌های دراز مدت بودند، مبارزه از جای دیگر شروع شده بود. عده‌ای در‌صدد برنامه‌ریزی دراز مدت برای آموزش سیاسی در میان طبقه کارگر، عده‌ای دیگر در اندیشه‌ی احیای حزب طبقه‌ی کارگر، عده‌ای در اندیشه شروع انقلاب از روستا همچون انقلاب چین، برخی دیگر مصر بر مشی آمریکای لاتین و تجربه انقلاب کوبا، شماری معتقد به شروع دیگری از جنگل‌های شمال و جمعی نیز معتقد به حرکت از کوهای جنوب بودند... انقلاب از جای دیگری که نه جنگل‌های شمال بود و نه ارتفاعات جنوب، نه روستا، نه شهر، نه جنگ چریکی شهری بود و نه احیای طبقه کارگر، راه افتاده بود. انقلاب از مساجد آغاز شده بود و نه شکل آن، نه مشی آن، نه شیوه آن، نه رهبری آن، نه تاکتیک‌ها و استراتژی آن و نه هیچ چیز دیگر آن ارتباط و تشابهی با تفکرات، قالب‌ها و مدل‌های ذهنی نیروهای رادیکال نداشت. رهبری آن را نیز نه «پیش‌آهنگ انقلاب»، نه حزب طبقه کارگر، نه پروتالیا، نه نیروهای پیشتاز خلق و نه «سازمان‌های انقلابی» در دست نداشتند. رهبری آن را کسانی در دست داشتند که موفق شده بودند از «الله اکبر» بر بالای پشت‌بام‌ها یک شعار سیاسی بسازند. واقعیت این شد که تا «پیش‌آهنگ» خواست به خود آید رادیو اعلام کرد: «این صدای انقلاب ملت ایران است»، رژیم شاه و نظام 2500 ساله شاهنشاهی سقوط کرد.»[9]
 
اگر کسی در آن برهه می‌زیست تصور می‌کرد برای بهبود شرایط راهی جز «علم مبارزه مارکسیستی» نیست؛ اما امروز با گذر از آن دقایق تاریخی شاهد آن هستیم سازمان مفاهیمی که روزگاری بسیاری برای تحقق ایدئولوژی‌اش قانع و بسیج شده بودند، اثر خود را از دست داده و باید در تاریخ و موزه‌ها به دنبال آن گشت. شرایط حاضر نیز همچون آن مقاطع است. امروز ما در دل یک دقیقه تاریخی با ایدئولوژی‌هایی مواجهیم که خود را علم می‌نامند و برای بهبود شرایط نسخه‌هایی تجویز می‌کنند. حال در این شرایط بهتر آن است که از منظری فارغ از این دقایق تاریخی، مسحور این ایدئولوژی‌ها که خود را علم می‌خوانند، نشویم و افق تاریخ را در سپهر خواست خود جستجو کنیم.
 
پی نوشت ها :
[1]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 65
[2]. مایکل راش، جامعه و سیاست، انشارات سمت،
[3]. اندرو هیوود، سیاست، نشر نی، تهران 1392 ، ص 67
[4]. همان، صفحه 65
[5]. مصاحبه با اندیشکده برهان http://www.borhan.ir/NSite/FullStory/News/?Id=8039
[6]. مهرنامه. مهر 93 . شماره 38 . صفحه 12
[7]. همان صفحه 50 و 51
[8]. همان 50 و 51
[9]. صادق زیبا کلام، مقدمه ای بر انقلاب اسلامی، انتشارات روزنه، تهران 1384 ، ص  277

انعکاس این یادداشت در:
جعفر حسن خانی
۱۷آذر

جهان معاصر ، جهان بسط و هژمونیک شدن مدرنیته است. مدرنیته با مکانیزم هایی نظیر «جهانی سازی» مترصد است تا مجموعه ارزش هایی را در قالب «ارزش های جهانی» طی فرایندی زمان بر حاکم بر مناسبات فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی جهان نماید. فرایندی که طی آن قرار است خرده فرهنگ های ملل مختلف در تمدن جامعه جهانیِ مدرنیستی نئولیبرالِ دموکرات هضم شوند. البته آن بخش از داشته های فرهنگی ملل مختلف که امکان سازگاری با دنیای مدرن را دارا می باشند جواز این را خواهند داشت که این قبیل داشته های خود را حفظ نمایند. با توجه به این توضیح اگر به درستی به فرآیند تفوق و هژمونی مدرنیته بر جهان نگریسته شود می توان گونه ای از همسان سازی انسانی را در آن دید. همسان سازیی که منجر به شکل گیری انسان مدرن می شود.

دانشگاه اسلامی
 
در این میان نهاد دانشگاه در تمدن دنیای مدرن دارای جایگاه مهمی است. اساسا این نهاد در تمدن مدرن در راستای رفع نیاز ها و خواست های تمدنی آن کارکرد یافته است. البته باید دقت داشت که در اینجا منظور سازمان و فرم دانشگاه نیست بلکه دانشگاه به مثابه یک نهاد اجتماعی و یک محتوا مورد دقت قرار گرفته است.
 
اشاعه دانشگاه به مثابه نهاد تمدن مدرن و همچنین به مثابه یک بسته کامل محتوایی، به جوامع غیر غربی و استقرار این نهاد در آن جوامع را می توان در راستای همان همسان سازی انسانی جهت هژمونیک شدن مدرنیته بر جهان دانست. تدریس و ترویج علوم خود بنیاد مدرن با خواستگاه امانیستی و انسان محوری و یا به تعبیر دقیق تر، «انسان خدا انگاری» در دانشگاه های استقرار یافته در جوامع غیر غربی به مرور زمان انسان هایی را  در تراز تمدن مدرن شکل می دهد. و این انسان مدرن شده به مثابه محصول نهاد دانشگاه در بعد مکانی جامعه خود اقدام به شکل دادن سازکارها و مناسباتی می کند تا هر چه بیشتر به تمدن مدرن نزدیک شود.
 
این فرآیند در قرون 19 و 20 میلادی در جامعه ما چون دیگر جوامع غیر غربی اتفاق افتاد. اولین ایرانیانی که تمناهای مدرنیستی داشتند در فرنگ به تحصیل پرداخته و بعد به ایران بازگشته بودند در ادامه با شکل گیری دانشگاه های مدرن و حاکم شدن بسته های محتوایی آن در ساختار نظام آموزشی این انسان مدرن در خود جامعه ما پرورش یافت. انسانی که ایدئولوژی های امانیستی را با برچسب علم، درونی نموده بود. 
 
در این جا پیش از ادامه بحث لازم به ذکر است که در مواجهه ایرانیان با دنیای مدرن غرب، واکنش های متفاوتی از سوی ایشان بروز نمود که شاید بتوان این واکنش ها را در سه دسته تقسیم نمود و همچنین شاید بتوان نقطه اشتراک این سه دسته واکنش را روحیه و میل بهبود خواهی دانست که در نتیجه مقایسه جامعه خود با تمدن غرب شکل گرفته بود.
 
دسته اول بهبود خواهان به صورت کامل مقهور غرب شده و  «از فرق سر تا نوک پا غربی شدن» را برای جامعه تجویز نمودند. که می توان پروژه آنان را پروژه سکولاریسم مطلق نامید.

دسته دوم بهبود خواهانی بودند که از سویی انباشته های تمدنی و پیشین شان برای شان قدری مهم بود اما از دیگرسو آینده را تفوق علی الاطلاق مدرنیته می دانستند؛ لذا در این میان به دنبال سازگاری با تمدن غرب بودند. سخن از سازگاری دین با دنیای مدرن، دین با دموکراسی، سنت با مدرنیته را می توان در این چهار چوب تحلیل نمود. پروژه فکری این دسته را می توان به صورت رادیکال پروژه روشنفکری دینی و کمی تعدیل شده تر پروژه نواندیشی دینی دانست.

دسته سوم بهبود خواهان زمانی که با تمدن غرب مواجه شدند و آن را توانمند دیده و خود را در رخوت یافتند، رجوع دوباره به دین را تجویز نمودند تا با مداقه ای عمیق در دین و با زدودن غبار خرافه از آن تمدن اسلامی را دوباره باز آفرینی کنند. «بازگشت به اسلام» کلیدواژه محوری این جریان بود. پروژه فکری این دسته را می توان پروژه احیاگری دینی نامید.
 
با ورود علم ایدئولوژیک غرب در قالب نهاد دانشگاه مدرن به جامعه ما، انسان های مدرنی به عنوان محصول این نهاد پیدایش یافتند که دسته اول و دوم را از لحاظ نظری حمایت می نمودند و تمنای تکرار تمدن مدرن و سکولار غرب را در جامعه ما داشتند که ماحصل کارشان در خدمت پروژه سرکوب و نوسازی رضاخانی قرار گرفت. اما آنچه تحت عنوان انقلاب اسلامی به عنوان کنش جمعی جامعه ایران اتفاق افتاد محصول تلاش دسته سوم بود که به دنبال تحقق پروژه ی احیاگری دینی بودند. پروژه ای که تمنای آن تمدن زایی اسلامی بود نه تحقق تمدن مدرن لذا ساختار شکل گرفته در فردای انقلاب شکوهمند اسلامی ساختاری برای گذار به این تمدن بود.
 
جمهوری اسلامی در ادامه میل بهبود خواهی احیاگران دینی شکل گرفت تا تمدنی اسلامی را در سپهر خود جستجو کند. مراحل تحقق این تمدن اسلامی را می توان شامل : 1.انقلاب اسلامی 2.نظام اسلامی 3.دولت اسلامی 4.جامعه اسلامی 5.تمدن اسلامی دانست. در طول سی پنج سال گذشته نیز گام هایی برای تحقق آن صورت پذیرفته است. در شرایط حاضر احیاگران دینی جایگاه خود را در این مراحل در میانه دولت سازی اسلامی و تحقق جامعه اسلامی تعریف می کنند.
 
اما در این میان عناصر دو دسته دیگر بهبودخواهان به همراه نهاد دانشگاه که در آن علوم ایدئولوژیک غربی تدریس می شود و انسان مدرن را به عنوان محصول خود به جامعه تزریق می کند- انسانی که ارزش ها و خواسته هایش مدرنیستی است- بهبود خواهی را در ارزش های جهانی مدرنیته جستجو می کنند، تعریف این قشر از واژه «توسعه» تحقق ارزش های دنیای مدرن است و بهبود و پیشرفت در نزد ایشان از این منظر قابل تعرف است.
 
لذا خواسته هایی که از جمهوری اسلامی طلب می کنند، خواسته هایی در جهت تحقق ایدئولوژی های امانیستی و سکولاریستی غرب است. اما از آنجا که جمهوری اسلامی قصد تحقق این خواسته ها را هیچ گاه نداشته و علت وجودیش نیز به این خاطر نبوده است، ما بین نظام سیاسی و نیروهای وفادار به انقلاب اسلامی با نیروهای سکولار و مدرنیست تعارض به وجود می آید و مخالف خوانی ها در حوزه علوم انسانی بر علیه ارزش های انقلاب اسلامی آغاز می شود. در همین راستا در منازعات سیاسی آن دو جریان سکولار و روشنفکر که همچنان در فضای دانشگاه امکان زیست دارند اقدام به بسیج دانشجویان در قبال نظام سیاسی می کنند.
 
بخشی از اتفاقات فتنه تیر 78 و فتنه سیاه 88 را می توان در همین چهار چوب تحلیل کرد. در تایید این مدعا به سخن سعید حجاریان از عناصر فکری دخیل در فتنه 88 اشاره می شود که در تحلیل چرایی به شکل گیری فتنه 88 در متن دفاعیه خود در دادگاه بر علوم انسانی  ایدئولوژیک غربی تاکید کرده می گوید: «حجم وسیعی کتاب بعد از انقلاب ترجمه شده که بسیاری از آنها جنبه ایدئولوژیک دارند و در کنه آنها می توان رد پای مکاتب مختلف از مارکسیسم ارتدکس تا نئولیبرالیسم را مشاهده کردو این کتب (وباید اضافه کرد مجلات را) به وفور در دسترس مشتاقان است. علاوه بر این فارغ التحصیلان علوم انسانی بخصوص در دانشگاه های خارج که به عنوان اعضا هیئت علمی استخدام می شوند ، ناخوداگاه حامل آخرین دستاورد های این علوم به ایران هستند و هم اکنوان می توان مشاهده کرد که دیدگاه های پست استوراکتورالیسم، مارکسیسم، فمنیسم و انواع مکاتب غربی تحت عنوان علم ترویج می شودند.»
 
فرجام سخن
 
در شرایط امروز نهاد دانشگاه به دلیل آن محتوایی که در برخی رشته ها و سطوح علوم انسانی تحت عنوان علم اما به واقع ایدئولوژی های غربی را بسط و بدون نقد به جامعه به ویژه دانشجویان تزریق می کند عملا در جهت عکس پروژه احیاگری دینی و تمدن زایی اسلامی حرکت می کند. و این حرکت عکس گاهی اصطکاکاتی در در سطوح فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... را ایجاد می نماید؛ لذا به نظر از جمله ضروری ترین اقدامات مورد نیاز برای حرکت در مسیر تمدن زایی اسلامی نهادینه کردن نگاه انتقادی به علوم موجود و تولید علوم با محوریت اندیشه اسلامی در دانشگاه است. علومی که بتوان در نتیجه آن نرم افزار های لازم برای تحقق دولت اسلامی، جامعه اسلامی و تمدن اسلامی را در تمام حوزه های اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و... را فراهم نماید. علومی که انسان تراز تمدن اسلامی را پرورش رشد و نمو دهد نه انسانی با خواست ها و تمناهای سکولار.
 
انعکاس این یادداشت در:

جعفر حسن خانی
۰۲مهر

تحلیل محتوای صدای اعتدالیون؛ 

نشریه صدا

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

اگر روحانی در سال 88 روبه‌روی محمود احمدی‌نژاد بود...» این تیتر و زیر‌تیتر شماره‌ی اول دور جدید نشریه «صدا» است. نشریه‌ای که خود را هفته نامه اعتدالیون معرفی می‌کند. برخلاف آنچه تصور می‌شود مخاطب این تیتر دشمن خارجی نبوده و نیست؛ بلکه نویسنده توصیه به تهاجم را در قبال منتقدان و دلسوزان داخلی تجویز می کند. سردبیر این هفته‌نامه در این شماره از مجله خود، در قالب سر مقاله با همین تیتر و زیر‌تیتر، یادداشتی را به نگارش در‌آورده است که نیم‌نگاهی به آن می‌تواند زاویه دید بهتری از نشریه و جریان رسانه‌ای که این هفته‌نامه بدان تعلق دارد، در پیش چشم خوانندگان بگشاید. آنچه در ادامه می‌خوانید مداقهای است بر این یادداشت.
 
شهروندان گوسفندند
از منظر اندیشمندان غربی از دیرباز توجیه حکمرانی و استبداد در شرق با منطق شبان و رمه و گرگ درنده بوده است. منطق ساده‌ای که شبان را با همه رفتارها و نا‌ملایمتی‌هایش برای گوسفندان به دلیل وجود گرگ درنده توجیه می‌کند. طی سالیان گذشته در فضای سیاسی رسانه‌ای کشور هر بار که از این منطق به مثابه یک مثال برای توجیه حکمرانی استفاده می شد‌، جریان رسانه‌ای شبه روشنفکر جیغ بنفش سر می داد که: «چه نشسته‌اید که مردم را گوسفند می‌خوانند، مردم رشیدند و نه محجور و گوسفند؛ نیاز به قیم هم ندارند.» اما امروز همان جریان شبه روشنفکر با تکیه گزینه هم نظرشان بر اریکه قدرت، خود مستمسک منطق شبان و رمه و گرگ درنده شده‌اند، آن‌هم برای توجیه ناملایمتی‌ها و استبداد‌ورزی‌های حکمران هم نظر. سر دبیر صدا سر‌مقاله خود را با شعر منتشر شده در صفحه اینستاگرام روحانی که در توجیه حمله روحانی به منتقدانش درج شده آغاز می‌کند:
 
شبانی با پدر گفت ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا «نیک‌مردی» کن نه چندان
که گردد چیره گرگ تیز دندان
 
آنچه در این شعر نمود دارد تلاش برای توجیه رفتار رئیس‌جمهور در قبال منتقدان، آن هم با منطق ساده شبان و رمه و گرگ درنده است. نویسنده مقاله‌ی مورد مداقه، بخش اعظمی از یادداشت خود را صرف گرگ‌تراشی برای توجیه استبدادورزی شبان می‌نماید. صغری کبری چینی برای گرگ‌نمایی و بنیادگرا معرفی کردن بخش مهمی از جریان‌های سیاسی منتقد دولت در این متن به‌همین جهت از سوی نویسنده دنبال می شود.
 
با دقت بیشتر می‌توان دانست که در فحوای این منطقِ مورد تایید نویسنده، مردم محجور و رمه فرض می‌شوند که نیاز است شبانی مراقب ایشان باشد. نویسنده این یادداشت در بخشی از نوشته خود پس از گرگ‌نمایی جریان رقیب بی‌محابا و با صراحت چنین می‌نگارد: «ترحم بر پلنگ تیز دندان، ستمکاری بود بر شهروندان» این منطق از سوی حرفه‌ای‌ترین روزنامه‌نگار حامی دولت اعتدال به روشنی در توجیه شبانی رئیس دولت اعتدال دو گزاره را مطرح می کند:
1- منتقدان دولت پلنگ تیز دندانند
2- شهروندان گوسفندان
این منطقِ حرفه‌ای‌ترین روزنامه‌نگار حامیِ دولت اعتدال در دفاع از رفتار رئیس دولت اعتدال است.

نقطه عطفی که تاریخ را به دو نیم کرد
تا دیروز از جمله خصیصه‌ها و رسالت‌های روشنفکری نقادی قدرت و شوریدن بر قدرت مستقر بود و این شورش و بر قدرت‌بودگی، مدالی بود که روشنفکران با افتخار آن را بر سینه سنجاق می‌کردند؛ اما امروز این مدال رنگ باخته و جریان رسانه‌ایِ خود روشنفکر خوانده، نه تنها بر قدرت نیستند بلکه مبدل به توجیه‌گران رفتار قدرت شده تا آنجا که مستمسک به منطق شبانی و رمه و گرگ درنده می‌شود و این تناقض، طنز تلخ روزگار ما است.
 
کار این جریان رسانه‌ایِ خود روشنفکر خوانده در توجیه رفتار قدرت تا جایی پیش رفته است که نویسنده مقاله مورد نظر، رفتار رئیس جمهور در توهین به منتقدان را نه تنها توجیه که آن‌را نقطه عطف تاریخ قلمداد نموده است. سر‌دبیر صدا در مقاله یاد شده در این‌باره می‌نویسد: «ایران امروز اما رئیس جمهوری دارد که چون سید محمد خاتمی تحول‌خواه و به اندازه محمود احمدی‌نژاد بی‌پروا است . روحانی یک سیاستمدار حرفه‌ای است؛ نه همیشه لبخند می‌زند و نه همواره اخم در چنته دارد. مطمئن باشید بی‌دلیل عصبانی نمی‌شود و شاید اصولا هیچ عصبانیتی از او بی‌حکمت و خارج از کنترل نباشد... رسیدن به چنین ترکیبی از تحول‌خواهی در بینش و بی‌پروایی در روش یک اتفاق نادر تاریخ سیاسی معاصر ایران است... »[1]
 
این سخنان به قدری صریح و روشن موضع این جریان در قبال قدرت را بیان می کند که نیاز به هیچ نتیجه‌گیری و توضیح بیشتر نیست.
 
مفتخر به لیبرالیسم
«احمدی‌نژاد و روحانی، این دو شمایل جدید عصر ما هستند که یکی (احمدی نژاد) از منتهی الیه چپ جناح راست، آن‌را رادیکالیزه کرده و دیگری (روحانی) از منتهی الیه راست جناح چپ، آن را لیبرالیزه می‌کند. محمود احمدی نژاد محافظه‌کاران کهن را به اصول‌گرایان نوین بدل کرد و حسن روحانی سوسیالیست‌های سابق را به لیبرال‌های جدید مبدل خواهد کرد.»[2] آنچه خواندید بخش دیگری از مقاله مورد اشاره است. مقاله‌ای که نویسنده‌ی آن در قامت مهم‌ترین مدافع رسانه‌ای دولت بیش از آنکه اعتراف کند، افتخار دارد به این‌که رئیس دولت اعتدال در جهت لیبرالیزه نمودن جامعه گام می نهد. البته این موضوع طی یک سال گذشته بالاخص در حوزه اقتصاد بروز جدی داشته تا آن‌جا که صدای اعتراض بسیاری از اقتصاد‌دانان از جمله نهادگرایانی که در ابتدای دولت مدافع آن بودند را نیز درباره سیاست‌های اقتصادی دولت بلند نموده است. گفتنی است در حوزه‌های اجتماعی و فرهنگی نیز نگرانی‌هایی در مشی دولت وجود دارد؛ نگرانی‌هایی که با بروز رگه‌هایی از مشی لیبرالی در دولت بیش از پیش اهمیت می‌یابد.
 
در مجموع در تحلیل نظری دولت اعتدال در این موضوع می توان با نویسنده مقاله هم نظر بود و در تکمله‌ی آن اضافه داشت که اعتدال برخلاف اصلاحات که به دنبال پروژه‌ی «پروتستانتیسم اسلامی و آشتی دین با دموکراسی» بود، پروژه‌ی «آشتی اسلام و سرمایه‌داری» را پیگیری خواهد نمود؛ پروژه‌ای که از خاستگاه پراگماتیستی (عمل‌گرایانه) این دولت نشات می گیرد و نتیجه آن چیزی جز پیمایش مسیر لیبرال سرمایه داری نیست.
 
تراژدی چپ‌های جوان و کمدی اعتدال
با دقت نظر در یادداشت سر دبیر نشریه صدا می‌توان ماکیاولیسم مضاعفی را در توجیهات وی یافت. وی عاداتی که خود معترف می‌باشد که از عادات جریان روشنفکری است به مردم تعمیم داده و می نویسد: 
«برخی از ما مردمان ایران به خصوص در لایه‌های روشنفکری خود به بحران اخلاقی عمیقی مبتلا هستیم که ریاکاری یکی از نمادهای آن است. در حوزه خصوصی به صریح‌ترین و حتی رکیک‌ترین صورت‌ها از یکدیگر یاد می‌کنیم و در حوزه عمومی به مداهنه‌‌آمیزترین روش با هم سخن می‌گوییم.»[3] نویسنده، این بند از نوشته خود را مقدمه‌ای برای رسیدن به این نتایج قرار می دهد: «‌از سوی دیگر درک درستی از سیاست هم نداریم. با همان اخلاق ریاکارانه می‌گوییم سیاست جز خدمت خلق نیست و سعی می‌کنیم این واقعیت را که سیاست علمِ قدرت را فراموش کنیم. فراموش کنیم که سیاستمدار معلم اخلاق نیست... سیاست همواره علم کسب، حفظ و گسترش قدرت بوده است اما در سده‌ی اخیر به علمِ «مهار قدرت» هم تأویل شده است و تنها قدرت است که قدرت را محدود می‌کند. تقویت قوه تقوا کار بسیار خوبی است اما وظیفه سیاستمدار نیست... رویای «صلح کل»، اسطوره‌ی «گاندی» و پندار نهضت‌های «مخملی» نقش بر آب است... سیاست اخلاق اختصاصی خویش را دارد و به اخلاق عمومی هم پای‌بند است اما ارزش‌های اخلاقی همان‌گونه که در عرصه‌ی عمومی صدق می‌کنند در عرصه سیاسی صادق نیستند... هر دو [احمدی نژاد و روحانی] می‌دانستند که «بهترین دفاع، حمله است» نسل سیاستمداران ایرانی عوض شده است. اصول‌گرایان چه بخواهند و چه نخواهند محمود احمدی‌نژاد شمایل آنان است و اصلاح‌طلبان چه بخواهند و چه نخواهند حسن روحانی شمایل ایشان است. سیاستمدارانی که سیاست؛ حرفه‌ی آنان است نه فراغت آنان.» [4]
 
سیاست حرفه‌ای که نویسنده یادداشت مورد نظر«بی‌پروایی» را یکی از اصول آن می‌داند و به‌‌مثابه یک ارزش بدان می‌نگرد را می‌توان ترجمان بومی شده از ماکیاولیسم دانست.
پدر خوانده و چپ های جوان
شاید همین رویکرد در سیاست‌ورزی نویسنده بوده که موجب شده او بتواند فردی را که روزگاری در ابتدای دهه 80 مدیریت وقت همشهری را بر عهده داشت و او را به سردبیری مجله همشهری ماه، ضمیمه فرهنگی روزنامه همشهری و همشهری جهان گمارده بود کنار زند و در ابتدای دهه 90 به جای وی، عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی گردد.
 
شاید همین رویکرد بوده که روزنامه‌نگار چپ جوانی را که روزگاری از منتقدین جدی هاشمی رفسنجانی بوده و در روزنامه‌ها ‌علیه او مطلب می‌نوشت - که مجموع آن نوشته ها بعدها در کتاب‌هایی نظیر «پدرخوانده و چپ‌های جوان»، «یقه‌سفیدها» و ... منتشر شده است- را مجاب نمود که امروز نقش سرباز را در حزب کارگزاران سازندگی برای هاشمی بازی کند.

حال در روزگاری که چپ جوان دیروز در میان سالی امروز به مهم‌ترین مدافع ایده کمیک هاشمی مبدل شده، می‌توان منطق مقاله «تراژدی توسعه، کمدی اعتدال» را درباره نویسنده و هم نسل‌های هم فکر او نیز صادق دانست. چپ‌های جوانی که روزگاری متاثر از پیروزی پرفروغ لیبرال سرمایه‌داری بر کمونیسم، در ساحت سیاست ورزی ایران اسب خود را چهارنعل به سمت دموکراسی خواهی لیبرال می راندند -که با مخالفت اجتماعی فراگیر رو به رو شده و سرنوشتی تراژیک یافتند- امروز در قامت اعتدال‌خواهی و در معیت هاشمی و وفاداران قدیمی‌اش، به نام دموکراسی‌خواهی و به کام محافظه‌کاری قدرت را جستجو می‌کنند و به چیزی شبیه کمدین‌های صحنه سیاست ایران مبدل شده‌اند. چپ جوان دیروز درباره کمیک بودن اعتدال چنین می نویسد: « اعتدال، زمانی از معنای بر جای نهادن هر چیز در جای خود فرو می آید که مفهوم آن خط کشیدن بر نام میهمانان تازه قدرت و اصرار بر تکرار نام‌های عهد عتیق یا وفاداران به آنها باشد و برای فروپاشی معنوی یک واژه هنگامی بار سنگین محافظه‌کاری آویخته می شود که برای عقیم کردن دموکراسی و فرو کاستن آن به سطح رقابت های درون خانواده‌ای به کار آید.»[5] و حال باید او و همراهانش از خود بپرسند آیا اعتدال امروز چیزی فراتر از این نوشته است؟ چپ‌های جوان دیروز که در صحنه سیاست سرنوشتی تراژیک یافتند باید از خود بپرسند آیا امروز در حال خلق یک کمدی‌اند؟
 
پی نوشت ها:
[1]. نشریه صدا. دوره جدید .شماره یک . یادداشت سر دبیر
[2]. همان
[3].همان
[4].همان
[5].روزنامه عصر آزادگان.6 بهمن. 1378 یا کتاب «پدرخوانده و چپهای جوان». نوشته محمد قوچانی . ص 128

جعفر حسن خانی
۰۳شهریور

چرایی و چیستی خرد اعتدال

خردنامه همشهری

یادداشت پیش رو برای خردنامه همشهری نگاشته شده است:

هر یک از دو سوی ساحت سیاست‌ورزی جمهوری اسلامی، در گفتار خود، تعریفی از خرد بیان می‌کنند. در یک سوی این ساحت، خردی است که جریان موسوم به اصلاحات از آن سخن می‌گوید و می‌توان آن را خرد رفرمیست نامید و در سوی دیگر این ساحت، خردی است که اصول‌گرایان آن را بیان می‌کنند. در این یادداشت، نویسنده برآن است که ضمن توصیف این خردها، چگونگی مواجهه‌ی سیاست‌ورزانه‌ی نیروهای سیاسی در ساحت سیاست ایران را، مبتنی بر خردهای رفرمیست و اصول‌گرا، تحلیل نماید و در پایان، پاسخی به چرایی و چیستی خردی که تحت عنوان اعتدال به تازگی ظهور یافته بیان کند. 

جعفر حسن خانی
۰۸تیر

کنکاشی بر خاستگاه الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت؛ 

نخستین نشست اندیشه های راهبردی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

بررسی بسیاری از کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌های وضع کنونی ما به ذهنیت تاریخی ما بازمی‌گردد. شاید بتوان برای تحلیل این ذهنیت در سده‌های اخیر، با عاریه گرفتن دو مفهوم مشکل و مسئله و تفاوت‌های آن، که در روش تحقیق بررسی می‌شود، به تحلیل ذهنیت خود بپردازیم.لذا در ادامه با تفاوت‌شناسی مشکل و مسئله، به تحلیل ذهنیت تاریخی افراد جامعه‌ی خود می‌پردازیم.
 
کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌های وضع کنونی ما بیشتر به شکل «مشکل» طرح شده‌اند تا «مسئله». دیدن کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها، ذهنیت ما را به وجود «مشکل» رهنمون داشته و ذهنیت «مشکل‌مدار» را برای ما شکل داده است. این در حالی است که آنچه مورد نیاز است تا این کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها را برطرف کند و الگویی برای گذار به وضع بسامان در اختیار ما قرار دهد، وجود ذهنیت «مسئله‌محور» است تا «مشکل‌مدار».
 
چیستی ذهنیت‌های «مشکل‌مدار» و «مسئله‌محور»
 
در توضیح این مطلب باید گفت که ذهنیت «مشکل‌مدار» کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها را در قالب عبارت‌های کلی و بیشتر انشایی فهم می‌کند. در این ذهنیت، تمام عوامل و متغیرهای مؤثر در آن برای ما مشخص نیست و لذا صاحبان این ذهنیت هیچ‌گاه درصدد پاسخ به کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها برنمی‌آیند. تنها عمل قابل مشاهده از ایشان، تکرار آن عبارت‌های کلی و انشایی، اعتراض و نق زدن نسبت به وضع نابسامان موجود است. شاید بتوان بخش قابل توجهی از اتفاقات و اعتراضات فضای سیاسی کشور را مبتنی بر همین ذهنیت تحلیل نمود.
 
گامی فراتر از ذهنیت «مشکل‌مدار»، ذهنیت «مسئله‌محور» است که نابسامانی‌های موجود را نه در قالب عبارات کلی و انشایی، بلکه به‌صورت عبارات کلی-جزئی و استفهامی با متغیر‌های مشخص فهم می‌کند و لذا صاحب این ذهنیت، پا را فراتر از نق و اعتراض و شکوه گذاشته و در قاموس یک جست‌وجوگر و پژوهشگر عمل خود را معطوف به پاسخ‌گویی در جهت رفع نابسامانی‌ها می‌کند.
 
 البته باید توجه داشت که منظور از ذهنیت «مسئله‌محور» به‌هیچ‌وجه ذهنیت «پوزیتیویستی» نیست که همه‌چیز از جمله امور اجتماعی را فیزیکال و قابل سنجش و مبتنی بر تجربیات حسی می‌داند، بلکه منظور ذهنیتی است که با دیدن مشکلات طرح مسئله می‌کند و برای هریک از این مسائل در تمنای پاسخی است. لذا عمل فرد در این چارچوب صورت‌بندی می‌شود و صرفاً داده‌های خود را به تجربیات حسی محدود نمی‌کند.
 
جامعه‌ی ما و نتایج ذهنیت «مشکل‌مدار»
 
با توجه به آنچه گفته شد، در تحلیل فضای عمومی جامعه، از جمله فضای فکری و سیاسی، می‌توان علت رخوت و امتداد نابسامانی‌های موجود را اپیدمی ذهنیت «مشکل‌مدار» در جامعه دانست. دولتمردان، مدیران، نخبگان فکری، دانشجویان و آحاد مردم رویکردشان نسبت به کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها، انشایی، توصیفی و اعتراضی است. بیشترشان از مشکلات می‌گویند و فقط می‌گویند و نق می‌زند. در این میان، هیچ‌کس در جست‌وجوی متغیر‌های مشکل و تبدیل آن به مسئله‌ی قابل حل نیست.
 
البته صاحبان این ذهنیت تمنای وضع مطلوب و بسامان را دارند، اما آنچه وجود ندارد طرح مسائل و سؤالاتی است که پاسخش منتج به الگوی گذار به وضع مطلوب می‌شود. لذا در غلیان تمنای بی‌پاسخ، آنچه بروز می‌کند اعتراض است، نه عمل معطوف به پاسخ برای رفع آن تمنا. اعتراضی که منابع را تلف می‌کند.
 
باید دقت داشت که بعد از رخوت چندصدساله که پس از صفویه بر ایران عارض شد، ما شاهد یک دوره‌ی طولانی و تاریخی تفوق رویکرد «مشکل‌مدار» به‌عنوان پارادایم اصلی در ذهنیت خود بوده‌ایم. لذا عمل منتج از این ذهنیت، که در قالب اعتراض بوده را نیز می‌توان یک عمل تاریخی دانست. عملی که در سیر تطور خود به‌عنوان یکی از عادات ما، خود را رشد و نمو داده است.
البته باید دقت داشت که این جنس اعتراض، که منتج از ذهنیت «مشکل‌مدار» است، با اعتراض مداوم که در فرهنگ شیعه وجود دارد، این‌همانی نشود. بخش قابل توجهی از روحیه‌ی اعتراضی حاکم بر جامعه‌ی ما منتج از فرهنگ شیعی است؛ فرهنگی که سپهر و آرمان‌شهر خود را در ظهور و جامعه‌ی مهدوی جست‌وجو می‌کند و به کمتر از آن قانع نیست و عمل خود را از عاشورا استنتاج می‌کند و عاشورا به‌مثابه‌ی دینامیسم تاریخی آن را به پیش می‌برد.
 
اعتراض شیعی اعتراضی مداوم، پیش‌برنده و افق‌آفرین است. می‌توان آن را «قیام دائم» نامید. که از ذهنیت «مسئله‌محور شیعی» که در جست‌وجوی الگویی برای گذار به حکومت عدل مهدوی است، حاصل شده است. تهدیدی که در طول دوران رخوت متوجه ذهنیت «مسئله‌محور شیعی» بوده این است که این ذهنیت در مقاطعی کم‌رنگ شده و جای خود را به ذهنیت «مشکل‌مدار» داده و در نتیجه آن جنس اعتراض را از اعتراض پویا و پیش‌رونده‌ی شیعی به اعتراض ایستا و مانع‌شونده و یا حتی پس‌رونده مبدل کرده است. عصر رخوت بعد از دوران صفویه را نیز می‌توان در نتیجه‌ی تفوق همین ذهنیت و عمل منتج از آن دانست.
 
ذهنیت نخبگان ما و الگوی نقلی دوران گذار
 
و اما اکنون، در شرایط فعلی، همچنان رویکرد «مشکل‌مدار» در ذهنیت ما و در نتیجه‌ی آن، اعتراض ساکن در عمل و رفتار ما حضوری جدی دارد. لذا جست‌وجو برای الگویی که بتوان از شرایط نابسامان کنونی به وضع بسامان و مطلوب برسیم، هنوز در بخش‌های قابل اعتنایی از جامعه وجود ندارد. بخشی از این جامعه قابل اعتنا دانشگاهیان و نخبگان فکری ما هستند. ذهنیت «مشکل‌مدار» در میان نخبگان علمی و دانشگاهیان ما نیز حضور پررنگی دارد. لذا این بخش از جامعه نیز اعتراض ساکن و نق زدن را در پیش گرفته است و این به کرات در رفتار این قشر قابل مشاهده است و چیز قابل چشم‌پوشی‌ای نیست.
 
البته در اینجا شاید سؤالی پیش آید و آن اینکه با توجه به اینکه در برخی نوشته‌ها، گفته‌های دانشگاهیان و نخبگان شاهد پرداخت‌هایی به کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌های جامعه هستیم که ضمن اینکه استفهامی و کلی-جزئی هستند، الگوی گذاری به وضع مطلوب را نیز ارائه می‌دهند و این نشان از ذهنیت «مسئله‌محور» ایشان است. پس چطور می‌توان ایشان را دارای ذهنیت «مشکل‌مدار» دانست؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت غالب این نوشته‌ها و گفته‌های برخی نخبگان ما که سویه‌هایی از ذهنیت «مسئله‌محور» و نه «مشکل‌مدار» را بازنمایی می‌کند، بیش از آنکه نتیجه‌ی اندیشه‌ورزی باشد، باید آن را نتیجه‌ی برداشت کلامی از اندیشه‌های بعضاً «مسئله‌محور» وارداتی دانست.
 
آنچه در حوزه‌ی اندیشه در دانشگاه‌های ما جریان دارد، بیش از آنکه تفلسف و فلسفیدن در مسائل باشد، نگاهی کلامی، ترجمه‌ای و بیشتر بدون ارزش افزوده و نقد به این متون است. نخبگان ما به‌جای فلسفیدن، بیشتر قال دکارت، قال هگل، قال مارکس، قال رورتی، قال هابرماس و قال والرشتاین ورد زبانشان است. لذا اگر در نوشته‌ها، گفته‌ها و آثار ایشان وجود ذهنیت «مسئله‌محور» بازنمایی می‌شود، ذهنیت خود ایشان نیست، بلکه ذهنیت مؤلف اصلی است. در نتیجه، نسخه‌ی گذار ارائه‌شده از سوی ایشان، برای گذار به وضع مطلوب و تلاش در جهت حرکت به سمت آن نیز به‌عنوان عمل ایشان منتج از آن ذهنیت کلامی است و صرفاً نقل است.
 
پرسشی دیگر که در این مرحله شاید اذهان را متوجه خود کند این است که در الگوی تجویزی این نخبگان به منابع بومی نیز توجه شده است. پس نمی‌توان آن را نقلی و کلامی صرف دانست؟ برای پاسخ به این پرسش، باید دقت داشت اینکه گاهی از حفظ و یا نقش منابع بومی در الگوی گذار به وضع مطلوب، که آن‌ها را تحت عنوان «تئوری‌های توسعه» صورت‌بندی می‌کنند، سخن به میان می‌آید، به معنای نقش این منابع در جهت تحصیل برای رسیدن به وضع مطلوب مورد نظر اندیشمند غربی و هضم آسان‌تر در فرآیند نوسازی و مدرنیزاسیون است، نه بیشتر. البته آن نیز نه توسط نخبه و استاد دانشگاهی ما، بلکه توسط همان اندیشمندان غربی مطرح‌ شده و نخبگان ما فقط حاملان آن‌اند.

ذهنیت «مسئله‌محور» و الگوی اسلامی‌ایرانی پیشرفت
 
در کنار حضور پررنگ ذهنیت «مشکل‌مدار» که از  انتهای دوران صفویه به این سو بر جامعه‌ی ما عارض شده و دوران رخوت را رقم زده است، ذهنیت دیگری نیز با کش‌‌وقوس‌هایی وجود داشته که می‌توان آن را گونه‌ای ذهنیت «مسئله‌محور» شیعی نامید. ذهنیتی که به کژی‌ها، کاستی‌ها و ناشایستگی‌ها و در مجموع به نابسامانی‌های جامعه‌ی ما به‌صورت استفهامی می‌نگرد و در جست‌وجوی راه و الگوی گذاری برای تحقق جامعه‌ی مهدوی است. ذهنیتی که نسبت به شرایط موجود قانع نبوده، ناراضی و معترض است؛ چراکه هدف خود را هنوز محقق‌شده نیافته است. صاحبان این ذهنیت، در قاموس یک جست‌وجوگر و پژوهشگر، عمل خود را معطوف به پاسخ‌گویی در جهت رفع نابسامانی‌های جامعه‌ی خود می‌کنند و به دنبال الگویی بومی برای گذار از وضع موجود به وضع مطلوب هستند. لذا کنش و عمل خود را معطوف به این چارچوب می‌کنند.
 
شکل‌گیری و ظهور انقلاب اسلامی در جامعه‌ی نابسامان آن روز عملی بود که از سوی صاحبان این ذهنیت، که به‌تدریج در حال عمومی شدن بود، بروز کرد؛ عملی که اعتراض پیش‌برنده و نه اتلاف‌کننده‌ی منابع را در جامعه شکل داد و جامعه را یک گام مهم به پیش برد که می‌توان از این عمل به‌عنوان «قیام» یاد کرد. طرح الگوی اسلامی‌ایرانی پیشرفت نیز نمونه‌ی دیگر عمل صاحبان این ذهنیت است که سودای تمدن‌زایی اسلامی را در سر می‌پروراند. الگویی که به‌عنوان الگوی گذار از ذهنیت مسئله‌محور شیعی تراویده و قیام برای جامعه‌ی مهدوی را طلب می‌کند.

انعکاس این یادداشت در:
جعفر حسن خانی
۲۷خرداد

دکتر عباسعلی کدخدایی در گفت‌وگو با برهان تصریح کرد؛ 
مدعیان تقلب گسترده ادله‌ی حقوقی ندارند
شورای نگهبان


صبح فردای روز طوفانی در تهران به‌سراغ دکتر عباسعلی کدخدایی رفتیم. در طول مسیر، در نتیجه‌ی اثرات طوفان، آشفتگی در شهر دیده می‌شد. درختان از جا کنده‌شده گه‌گاه نگاه‌ها را متوجه خود می‌کرد. این منظره‌ای بود که در محوطه‌ی بیرونی ساختمان شورای نگهبان هم دیده می‌شد. اما این آشفتگی در برابر آشفتگی‌ای که درست پنج سال پیش در همین روزها در تهران رخ داده بود، هیچ می‌نمود. امروز با گذشت پنج سال از مطرح شدن «دروغ بزرگ تقلب گسترده در انتخابات» و برخاستن طوفان فتنه، به‌سراغ دکتر کدخدایی، سخن‌گو و عضو حقوق‌دان وقت شورای نگهبان، رفتیم تا در پنج‌سالگی آن ادعا، جنبه‌های حقوقی آن را بررسی کنیم. در طول این گفت‌وگو، او با آرامش سؤالات ما را می‌شنید و با دقتی که می‌شود فقط از یک حقوق‌دان سراغ داشت، پاسخ می‌گفت. آنچه در ادامه از پیش چشم مخاطبان می‌گذرد حاصل گفت‌وگوی ما با یک حقوق‌دان است؛ حقوق‌دانی محجوب، آرام و خوش‌خلق.

جعفر حسن خانی
۰۴ارديبهشت

تحلیل محتوای ادعای هاشمی مبنی بر تقلب در انتخابات سال 1384 ؛

هاشمی رفسنجانی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:

«اینکه گاهی شنفته بشود که انتخابات کشور را به عدم سلامت نسبت می‌دهند (یعنی تکرار حرف دشمنان ملت ایران) این هم ناسپاسی است»[1] این بیانی بود که در روز اول فروردین در شبستان امام خمینی (ره) حرم مطهر امام رضا (ع) از سوی رهبر فرزانه‌ی انقلاب، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مد ظله العالی)، مطرح شد.مرجع ضمیر این سخن را می توان در سخنرانی ها و مصاحبه های چندی قبل از این بیانات یافت. 

درست در میانه‌ی اسفندماه گذشته بود که آقای هاشمی رفسنجانی، در دیدار با حزب اراده‌ی ملت، به نحو بی‌سابقه‌ای به صورت رسا، بی‌مهابا، ادعای تقلب در انتخابات ریاست‌جمهوری را مطرح کرد؛ البته این بار تقلب از دیدگاه او نه در انتخابات 1388 بلکه در دور دوم انتخابات 1384 صورت پذیرفته بود.
 
نکته‌ی قابل تأمل آن است که این سخن نه در خفا و پستو، بلکه در فضای عمومی به نحوی که از سوی رسانه‌ی شخصی ایشان نیز انتشار یافت، مطرح شد.[2] وی در جمع اعضای حزب اراده‌ی ملت، درباره‌ی دور دوم انتخابات نهم ریاست‌جمهوری، اظهار می‌دارد‌: «حتی مرحله‌ی دوم، استاندارها کار را به کلی رها کردند، اصلاً کاری نداشتند به انتخابات؛ هر چه خواستند در صندوق ریختند و هر چه خواستند خواندند.» همچنان که از فحوای این سخن بر می‌آید، هاشمی رفسنجانی برای توجیه شکست خود در انتخابات 1384 و عدم اقبال مردم به خود، وزارت کشور و استانداران اصلاح‌طلب را متهم به اهمال در مسئولیت و تقلب در انتخابات نموده است.
 
گفتنی است هاشمی رفسنجانی به یک بار گفتن این ادعای گزاف بسنده نکرد. وی این سخن را یک بار دیگر نیز تکرار می‌کند. او در مصاحبه‌ی اختصاصی با ویژه‌نامه‌ی روزنامه‌ی اعتماد وقتی ساسان آقایی، روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب، از ایشان می‌پرسد «‌چندین بار به سال 84، به‌عنوان مقطع سرنوشت‌ساز در تاریخ ایران، اشاره کردید. همان‌گونه که شما سال 76 پای سلامت انتخابات ایستادید، انتظار نداشتید، آقای خاتمی هم پای رأی مردم بایستد؟» برای آنکه شکست انتخابات ریاست‌جمهوری نهم را توجیه کند با زیر سؤال بردن وزارت کشور اصلاحات می‌گوید: «نه تنها من بلکه همه‌ی جامعه از رئیس‌جمهور انتظار دارند که به‌عنوان مجری قانون اساسی مواظب سلامت انتخابات باشد. متأسفانه، عملکرد دولت آقای خاتمی مخصوصاً در مرحله‌ی دوم در حد انتظار نبود. استاندارها و مدیران وزارت کشور در مرحله‌ی دوم همه چیز را به امان خدا رها کرده بودند.»[3]
 
آنچه از تحلیل محتوای سخنان آقای هاشمی رفسنجانی بر می‌آید، نشان از این دارد که از نظر وی مردم در همیشه تاریخ سی‌وچند ساله‌ی انقلاب اسلامی مدافع و پشتیبان وی بوده‌اند و زمانی نبوده است که مردم از ایشان روی‌گردان باشند. جدایی از بحث درباره‌ی اینکه دال مردم در زنجیره‌ی گفتمانی هاشمی رفسنجانی چه مدلولی را اقامه می‌کند و چه معنایی را می‌دهد و کدامین بخش و رفتار جامعه را شامل می‌شود و دربر‌می‌گیرد و کدامین بخش و رفتار جامعه را نادیده می‌گیرد، ایشان این رضایت عمومی مردم از خود را به آینده هم نسبت داده است.
 
ایشان نه مانند میرحسین موسوی، که در شب انتخابات خود را برنده‌ی قطعی انتخابات دانست بلکه فراتر از آن، معتقد است که وی پیروز و برنده‌ی قطعی همه‌ی انتخاباتی است که خود در آن شرکت می‌‌کند و نتیجه‌ی غیر از آن نشانه‌ی تقلب در انتخابات است؛ حتی اگر این انتخابات را اصلاح‌طلبان و آقای محمد خاتمی برگزار کرده باشد.
 
او درباره‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری 1392، در مصاحبه‌ی اختصاصی با ویژه‌نامه نوروزی روزنامه‌ی شرق، می‌گوید: «من تردیدی نداشتم که اگر بیایم؛ رأی دارم. البته تردید داشتم که در مراحل مختلف بگذارند همه چیز به صورت طبیعی پیش برود.»[4] این سخن بدان معناست که اگر وی توسط شورای محترم نگهبان رد صلاحیت نمی‌شد و به هر دلیلی از جمله نمود ضعف جسمی و اثبات فرتوت بودن در طول جریان چند ساعت مناظرات مورد اقبال مردم قرار نمی‌گرفت و پیروز انتخابات نمی‌شد، از نظر ایشان حتماً این به معنای تقلب در انتخابات می‌بود. احتمالاً وی نیز چون سلف خود، بدون طی راهکار قانونی و بدون ارائه‌ی اسناد قابل استناد در دادگاه، ادعای تقلب گسترده در انتخابات می‌نمود.
 
شاید بتوان همین گزاره‌ی مورد اقبال مردم بودن همیشگی هاشمی رفسنجانی در اندیشه‌ی خود ایشان و برخی از نزدیکانشان را دلیل درخواست کارگزارانی‌ها، از جمله حسین مرعشی و عطاالله مهاجرانی، در سال 1375 برای ریاست‌جمهوری مادام‌العمر ایشان دانست.
 
با توجه به این تصریحات آشکار هاشمی رفسنجانی بر زیر سؤال بردن مکانیزم انتخابات در ایران، باید از او پرسید چرا کاندیدای انتخابات در همچنین مکانیزمی می‌شود؟ البته تناقضات رفتاری هاشمی رفسنجانی به همین سؤال ختم نمی‌شود؛ از نظر وی، از آنجایی که در سال 1384 در انتخابات شکست خورده است، وزارت کشور دولت اصلاحات متهم به تقلب و اهمال در مسئولیت است و از آنجایی که فرزند معنوی‌اش پیروز انتخابات 1392 شده است، وزارت کشور دولت احمدی‌نژاد دموکراتیک‌ترین انتخابات ریاست‌جمهوری در دنیا را برگزار کرده است؛[5] وزارت کشوری که در سال 1388 متهم به تقلب 11میلیونی در انتخابات شد.
 
در همین گیرودار اظهار نظر بود که مقام معظم رهبری، حضرت آیت‌الله خامنه‌ای (مد ظله العالی)، اولین نکته‌ی خود در بیاناتشان در حرم رضوی را به انتخابات و روند مردم‌سالاری دینی در جمهوری اسلامی اختصاص دادند و از آن به‌عنوان نعمت بزرگ یاد کردند و اظهار داشتند «این نعمت بزرگ را ناسپاسی نکنیم؛ همچنان که در سال 88 این نعمت الهی را عده‌ای ناسپاسی کردند. همچنین اینکه گاهی شنفته بشود که انتخابات کشور را به عدم سلامت نسبت می‌دهند (یعنی تکرار حرف دشمنان ملت ایران) این هم ناسپاسی است. مردم‌سالاری در کشور به یک جریان عادی تبدیل شده است.» حال در این شرایط باید از آقای هاشمی پرسید چرا مشروعیت روندی که خود مسئولیت‌‌هایش را در چارچوب آن به دست آورده است، زیر سؤال می‌برد؟ با این ناسپاسی او چه باید کرد؟
 
منابع:

[1] بیانات در حرم مطهر امام رضا، 1 فروردین 1393.
[2]http://www.hashemirafsanjani.ir/content/%D9%86%D8%A7%DA%AF%D9%81%D8%AA%D9%87-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%87%D8%A7%D8%B4%D9%85%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D8%AE%D8%A7%D8%A8%D8%A7%D8%AA-%DB%B8%DB%B4-0
[3]  مصاحبه‌ی هاشمی رفسنجانی با سالنامه‌ی روزنامه‌ی اعتماد، نوروز 1393، ص 21.
[4] مصاحبه‌ی هاشمی رفسنجانی با سالنامه‌ی روزنامه‌ی شرق، نوروز 1393، ص 15.
[5] هاشمی رفسنجانی، در اولین اظهار نظر خود درباره‌ی انتخابات ریاست‌جمهوری یازدهم، در جلسه‌ی مجمع تشخیص مصلحت نظام، اظهار داشت: «اگر دشمنان جمهوری اسلامی ایران ذره‌ای انصاف داشته باشند، باید بپذیرند که ایران، ‌دموکرات‌ترین انتخابات دنیا را برگزار کرد و هیچ شبهه‌ای نمی‌توانند به آن وارد کنند.»


جعفر حسن خانی
۲۹اسفند

نبض‌سنجی برای هجمه‌ی دوباره

مطبوعات زنجیره ای

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:


«امیدواریم بتوانیم در وزارت ارشاد ادامه‌دهنده‌ی راهی باشیم که سید محمد خاتمی آغاز کرد.» آنچه خواندید بیانی بود که عصر چهارشنبه، ششم شهریور سال 1392، در استودیو موزه‌ی موسیقی از سوی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت تدبیر و امید، آقای علی جنتی، مطرح شد.
 
شاید بتوان سخن مذبور را نشان از راهبرد آتی وزارت تحت زعامت گوینده‌ی آن دانست. این سخن به همراه برخی موضع‌گیری‌ها و واکنش‌ها از سوی صاحب آن، طی مدت زمان گذشته، کافی بود تا جریانی که خاتمی آن را در دوران وزارت و ریاست خود قوام داده بود، برای شروع دوباره‌ی کار پیش‌تر کرده، اقدام به نبض‌سنجی شرایط موجود به‌منظور ورود دوباره‌ی خود به عرصه‌ی عمومی نماید.
 
پیش‌تر جریان مورد اشاره در دولت خاتمی در زمان وزارت عطاءالله مهاجرانی بر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، با حمایت مادی و معنوی جنابشان حرکت بهمن‌واری را آغاز کردند تا بنا به نیت‌شان ارزش‌های جامعه را دچار دگردیسی کنند. این جریان در آن مقطع، به صورت گسترده، عرصه‌ی عمومی جامعه را محلی برای شبهه‌افکنی و هجمه به تمام مقدسات نمودند. از اهانت به اهل‌بیت گرفته تا هجمه به وحی و دستورات الهی، به صورت روزانه در روزنامه‌های آن دوره به‌وفور یافت می‌شد:
 
«در نگرش صحیح به دین، مردم حق دارند همه‌ی مسئولین را به سؤال کشیده و از آن‌ها انتقاد کنند. حتی اگر مسئول پیامبر و امام باشد، بلکه به خود خدا هم می‌توان اعتراض کرد و او را فتنه‌گر نامید.» (روزنامه‌ی ایران، تیرماه 1377)
 
«مظاهر دینی چون حجاب و حیای زن، نماد عقب‌افتادگی است.» (ماهنامه‌ی جامعه‌ی سالم، تیر 1377)
 
«ارزش‌های دینی دائماً در حال تغییرند. اگر روزی فاطمه (سلام الله علیها) می‌گفت بهترین زنان کسی است که نامحرم او را نبیند، امروز کسی نمی‌تواند این را بپذیرد.» (ماهنامه‌ی زنان، دی 1378)
 
«اعتقاد به عصمت، ادعایی معیوب و مخدوش است.» (نشریه‌ی توانا، 22 شهریور 1377)
 
این قبیل هجمه‌ها مشتی از خروار اهانت این جریان به مقدسات اسلامی و دینی یک ملت است؛ اهانت‌هایی که با هدایت و حمایت و نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت خاتمی و شخص آقای مهاجرانی، که ایشان نیز مورد حمایت شخص رئیس‌جمهور وقت بودند، صورت می‌پذیرفت.
 
حال با توجه به این سابقه‌ی فرهنگی دولت اصلاحات، به نظر سخن جناب آقای علی جنتی که سیاست فرهنگی خود را ادامه‌ی سیاست فرهنگی خاتمی دانسته‌اند، شرایطی را فراهم آورده تا آن جریان خزیده در پستو، تصور حضور دوباره در عرصه‌ی عمومی و تاخت‌وتاز را بیابد.
 
اما با توجه به اینکه این جریان در تجربه‌ی خود، پس‌زدگی عمومی را تجربه نموده بود، به نظر می‌رسد این‌بار احتیاط را شرط رفتار خود قرار داده است. لذا این روزها شاهد هستیم از سوی نیروهای رسانه‌ای این جریان، تکرار آنچه در دهه‌ی هفتاد اتفاق افتاد، به صورت رقیق‌تر و با گام‌های کوتاه و زمانبر دنبال می‌شود. نیروهای رسانه‌ای این جریان با نبض‌سنجی گه‌گاه عرصه‌ی عمومی جامعه، به دنبال این است تا اگر بازخورد را مناسب یافت، بهمن خود را آغاز کنند.
 
اولین نبض‌سنجی را می‌توان در روزنامه‌ی توقیف‌شده‌ی «آسمان» دید. انتشار سخن هرمیداس باوند در قالب سوتیتر و نه بیشتر، که در آن حق الهی قصاص غیرانسانی خوانده شده بود، نه از باب خودزنی «آسمان» بود و نه از باب اهمال. بلکه انتشار این سخن را می‌توان در راستای نبض‌سنجی این روزنامه برای ورود دوباره جهت زیر سؤال بردن هرچه بیشتر ارزش‌های اسلامی تحلیل کرد که البته با هوشیاری بیش از پیش قوه‌ی قضائیه، قاطعیت نظام در مواجهه با این قبیل اقدامات، بیش از پیش برای جریان مذکور ثابت شد. قاطعیتی که مسئولین دست‌اندرکار نشریه‌ی مذکور انتظار آن را نداشتند. ایشان انتظار تحمیل هزینه را داشتند، اما نه در این سطح که با آن مواجه شدند.
 
انتشار سخنان مصطفی ملکیان را نیز می‌توان در همین چارچوب تحلیل کرد. او که در مراسم سالگرد درگذشت دکتر محمدحسین تمدن جهرمی، درباره‌ی «ابعاد اهمیت روش‌شناسی علوم انسانی» سخنرانی نموده بود، با کنایه‌های تلویحی به برخی ارزش‌ها، که خنده‌ی حضار را هم به همراه داشت، از منظر فلسفه‌‌ی جامعه‌شناسی ادعا نمود: «غیر از مسلمانان چیزی به نام اسلام وجود ندارد. اسلام یک شبه‌واقعیت است.» انتشار این سخنان را، که البته مسبوق به سابقه است، در این شرایط، آن هم نه به صورت متن (که اگر این اتفاق می‌افتاد، زهر سخن گرفته می‌شد)، بلکه به صورت فایل صوتی، می‌توان در راستای نبض‌سنجی و برآورد میزان هوشیاری و سطح واکنش‌های اجتماعی به این قبیل سخنان ارزیابی نمود.
 
حتی به صورت رقیق‌تر می‌توان مصاحبه‌ی اخیر محمد مجتهد شبستری در ماهنامه‌ی «اندیشه‌ پویا» را تکرار ظریف سخنانش دانست که پیش‌تر در سایت جرس منتشر شده بود و وحی را رؤیای رسولانه دانسته بود.

انعکاس این یادداشت در :

جعفر حسن خانی
۱۴اسفند

رادیکالیسم واپس‌گرا و دولت اعتدال:

واپسگرایی

یادداشت پیش رو برای پایگاه تحلیلی تبینی برهان نگاشته شده است:


یکی از نگرانی‌هایی که با روی کار آمدن دولت تدبیر و امید در فضای سیاسی کشور به وجود آمد و روز‌به‌روز به دامنه‌ی آن افزوده شد، نگرانی از رویکرد «واپس‌گرایی» در اقدامات دولت محافظه‌کار تدبیر و امید بوده است. آنچه در ادامه مورد دقت و بررسی قرار می‌گیرد، تبیین این رویکرد و چرایی وقوع آن در دولت اعتدال‌گراست؛ دولتی که تصور شده بود در نقطه‌ی مقابل وضع موجود و برای تغییر آن به صحنه آمده است!
 
چیستی واپس‌گرایی؟
 
شاید در نگاه اول تصور بر این باشد که از آنجایی که از یک‌سو این دولت با شعار تغییر وضع موجود و مخالفت با آن به اریکه‌ی قدرت رسیده و از دیگر سو با روی کار آمدن این دولت در عمل شاهد تغییرات گسترده در رویکردها، خط‌مشی‌ها و حتی نیروی انسانی بودیم، نمی‌توان این دولت را واپس‌گرا دانست و این وصله‌ای است ناچسب بر این دولت. برای بررسی این موضوع، کمی باید مداقه‌ی بیشتری بر آن ادعا و این توجیه داشت.
 
 در سیاست، واپس‌گرایی را اغلب سیمای شاخص اندیشه‌ی محافظه‌کاری می‌دانند که تمایل به حفظ وضع موجود دارد و نگرشی منفی نسبت به تغییر را دنبال می‌کند؛ اما نکته‌ای که حائز اهمیت است این است که واپس‌گرایی ممکن است دست‌کم سه شکل متفاوت به خود بگیرد:
 
نخست اینکه، واپس‌گرایی می‌تواند خواهان استمرار گذشته باشد، به سخن دیگر واپس‌گرایی می‌کوشد تغییر را به طور معمول به اتکای عرف و سنت، ریشه‌کن سازد.
 
دوم اینکه، واپس‌گرایی می‌تواند متضمن کوشش در راه بازآفرینی گذشته باشد، در واقع «ساعت را به عقب بر می‌گرداند.» این موضع، از تغییری که گذشته نگر یا پسرفت باشد، جانب‌داری می‌کند؛ هدفی که اغلب از عقیده‌ی «دوران طلایی» الهام می‌گیرد.
 
سوم اینکه، واپس‌گرایی با قبول فلسفه‌ی «تغییر با هدف حفظ وضع موجود» لزوم تغییر به عنوان ابزار حفظ وضع موجود را می‌پذیرد.[1]
 
 در میان این سه شکل واپس‌گرایی، می‌توان دولت تدبیر و امید را ذیل شکل دوم از واپس‌گرایی تحلیل نمود. کوشش برای بازآفرینی گذشته‌ی نزدیک، تغییر گذشته‌نگر ‌ـ‌که به برشی از گذشته به عنوان «دوران طلایی» توجه جدی دارد‌ـ‌ آن چیزی بوده که طی مدت گذشته به کرّات از سوی دولتمردان دیده شده است. با کمی غلو و تساهل می‌توان گفت این دولت به دوران سازندگی در مرحله‌ی اول و دوران اصلاحات در مرحله‌ی بعد نگاه هانا آرنتی دارد. هانا آرنت همیشه از یونان باستان به عنوان عصر طلایی یاد می‌کرد و تمنای آن گذشته‌ی نوستالژیک و اسطوره‌ای را داشت. دولتمردان تدبیر و امید نیز با ارائه‌ی تصویری گزینشی از دو دولت پیش از احمدی‌نژاد دوران طلایی را به نمایش گذاشته و تغییرات را برای تحقق دوباره‌ی آن دوران و شرایط، آغاز نموده‌اند؛ تغییرات قهقرایی که می‌توان آن را ذیل عنوان واپس‌گرایی تندرو جا داد.
 
از آن جهت می‌توان این نوع از واپس‌گرایی را واپس‌گرایی رادیکال و تندرو دانست که این نوع از واپس‌گرایی به دنبال استمرار و حفظ وضع موجود نیست، بلکه تغییرات قهقرایی را پی می‌گیرد. حرکت قهقرایی به حالتی می‌گویند که انسانی رو به جلو عقب، عقب حرکت کند. این همان چیزی است که این روزها شاهد آن هستیم.

چرایی شکل‌گیری واپس‌گرایی؟
 
واپس‌گرایی تندرو و رادیکال، که گاه در برخی جوامع خصلت انقلابی به خود می‌گیرد، در شرایطی بروز می‌کند که نابسامانی، زوال و فساد یا حداقل احساس آن در جامعه نمود یابد. پرداختن به این موضوع، که این احساس نابسامانی و زوال و فساد چقدرش واقعی است و چقدر آن محصول واقع‌نمایی رسانه‌هاست و مورد توجه قرار دادن اینکه چقدر از این نابسامانی‌ها محصول شرایط داخلی و بین‌المللی است که فتنه‌ی 88 به وجود آورده است یا چقدر آن محصول سوءمدیریت‌ها یا چه میزان از آن محصول تحریم‌های ظالمانه یا حتی چقدرش نتیجه‌ی سنگ‌اندازهای رقیب سیاسی دولت گذشته می‌باشد، موضوع این مقاله نیست. آنچه مهم است و موضوعیت دارد احساس نابسامانی، زوال، فساد یا حتی احساس امکان بروز فاجعه در جامعه است. احساسی که واپس‌گرایی تندرو را در جامعه‌ی ایران 92 به صحنه آورد.
 
واپس‌گرایی تندرو در انتخابات 92 با فراخوانی به تغییر قهقرایی، که بازتاب ناخشنودی از حال و همین‌طور بی‌اعتمادی به آینده بود، اقدام به برشی اساسی از گذشته‌ی نزدیک نموده است و با ارائه‌ی تصویری گزینشی از آن به عنوان عصر طلایی، راه را برای استقرار دوباره‌ی اصول و شرایط قدیمی‌تر هموار کرد.
 
یکی از کسانی که محافظه‌کاری، دفاع از شرایط موجود و واپس‌گرایی را نظریه‌پردازی نموده و مورد دقت قرار داده است، مایکل اوکشات می‌باشد. اوکشات در تحلیل شکل‌گیری این شرایط، که عمیقاً ریشه در روان‌شناسی انسان دارد، در مقاله‌ای تحت عنوان «عقل‌گرایی در سیاست» گفت که محافظه‌کار بودن یعنی «ترجیح دادن معلوم بر مجهول، ترجیح دادن آزموده بر ناآزموده، عینیت بر ذهنیت، واقع بر امکان، محدود بر نامحدود، نزدیک بر دور، کفایت بر فراوانی زیاد، مناسب بودن بر کمال، شادمانی حاضر بر سعادت خیالی.»[2] در توضیح سخنان اوکشات، باید بیان داشت این سخنان به این معنی نیست که حال یا برشی از گذشته نزدیک به هر صورت کمال است یا حتی نمی‌گفت که حال بهتر از هر شرایط احتمالی است؛ بلکه او می‌گفت حال یا برشی از گذشته نزدیک بر حسب شناخته بودن، شناختی که معنایی از اطمینان دوباره، ثبات و امنیت را افاده می‌کند، ارزش دارد و همین مقدار از ارزشمندی آن را توجیه می‌کند.
 
برای اینکه بتوان قرابت سخنان اوکشات و دولت تدبیر و امید را نشان داد، کافی است بین سخنان اوکشات و سخنان مطرح‌شده در دفاع از دولتمردان اعتدال در مراسم رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی دولت تدبیر و امید مقایسه‌ای صورت پذیرد. تأکید بر سوابق معلوم و نه توانمندی‌های مجهول، تأکید بر تجربه‌ی آزموده و واقع‌شده، نه امکان ناآزموده و ذهنی و... کلیدواژه‌های پر تکرار رئیس‌جمهور، وزرای پیشنهادی و نمایندگان مدافع در مراسم رأی اعتماد به وزرای پیشنهادی بوده است و این همان صورت روتوش‌شده‌ی واپس‌گرایی است. صورت روتوش‌شده‌ای که بازگرداندن وزیران مسن به کابینه، تغییر هزاران مدیر سطح بالا و میانی و... را توجیه می‌کند.
در همین راستا و در تأیید همین ادعا، می‌توان به یادداشت دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد اصلاح‌طلب دانشگاه علامه طباطبایی، تحت عنوان «خرد اعتدالی و احساس جمعی یک فاجعه» اشاره نمود که خرد دولت اعتدال را در اندیشه‌ی اوکشات جست‌وجو می‌کند. او می‌گوید: «نماینده‌ی قرن بیستمی اعتدال نیز اوکشات است. او سیاست‌ورزی را به آشپزی یا کشتیرانی تشبیه می‌کند. سیاستمدار کسی است که سکانداری یک کشتی را در اختیار دارد. این کشتی نه از جایی آمده نه قصد دارد به جایی برود. تنها قرار است کشتی‌بان، اعتدال کشتی را در دریای پرتلاطم حفظ کند... خرد اعتدالی در احساس جمعی یک فاجعه ظهور کرد.»[3]
 
با توجه به آنچه گفته شد، می‌توان اظهار داشت آنچه امروز به عنوان امید از سوی منتخبان انتخابات 92 پیش و پس از انتخابات در جامعه مطرح شده، چیزی جز امید به تصویر برساخته و گزینشی از گذشته، از دولت‌های پیش از دولت نهم نبوده است و تدبیر آن نیز چیزی جز حرکت در پارادایم واپس‌گرایی نیست؛ پارادایمی که تدبیرش این است که ساعت را به پیش از دولت نهم برگرداند.
 
پی‌نوشت‌ها:


[1] اندرو هیوود، ترجمه‌ی عبد الرحمن عالم، مقدمه‌ی نظریه‌ی سیاسی، تهران، نشر قومس، 1389، ص 520.

[2] همان، ص 521.
[3] نشریه‌ی اندیشه‌ی پویا، شماره‌ی یازدهم، مهر و آبان 1392، ص 93.

انعکاس این یادداشت در :

جعفر حسن خانی
۱۷دی
نگاه فلسفه‌ی ‌‌تاریخی به حماسه‌ی مردمی 9دی

حماسه نه دی


پس از گذشت چند سال از حماسه‌ی 9دی سال 1388، سخنی که به کرات از صحابه‌ی فتنه و اپوزسیون خارج‌نشین شنیده می‌شود این است که ایشان در توجیه قیام عمومی مردم علیه‌شان این گونه زبان به کام می‌چرخانند که جمهوری اسلامی با تمسک و سوءاستفاده از عاشورا و امام حسین (ع) توانست یک بسیج اجتماعی عمومی علیه جنبش سبز شکل دهد و این جنبش را سرکوب کند. منطق پرتکرار این جریان در این سال‌ها این بوده است که جمهوری اسلامی از وقایع روز عاشورای سال 1388 پیراهن عثمانی ساخته تا مخالفان خود را از میدان به در کند.
از منظری در پاسخ به این سخنان می‌توان به این موضوعات اشاره نمود که در فحوای ادعای صحابه‌ی فتنه و اپوزسیون خارج‌نشین، این امر به خوبی به چشم می‌خورد که ایشانی که همیشه خود را مدعی‌العموم همه‌ی مردم رشید ایران می‌دانند، در توجیه خود برای قیام 9دی، مردم را به مشتی بازیچه و تأثیرپذیری که به سادگی توسط جمهوری اسلامی بسیج می‌شوند تقلیل داده‌اند و این یک تناقض جدی در سخنان این داعیه‌داران است.
این البته سطحی از پاسخ‌گویی است که می‌توان آن را با تناقض‌یابی‌های بیشتر بسط داد، اما فراتر از این می‌توان از منظری دیگر نیز به این ادعا که به واقع یک «شبهه» است پاسخ گفت. این یادداشت بر آن است از منظر فلسفه‌ی تاریخ به قیام عاشورا و در ادامه به آنچه در 9دی‌ماه 1388 اتفاق افتاد، نگاهی دوباره بیندازد و از این منظر، که کمتر مورد توجه قرار گرفته است، به تحلیل قیام 9دی اقدام نماید؛ تحلیلی که در بطن آن به شبهه‌ی پیش‌پرداخته پاسخ می‌گوید.
 
عاشورا اقامه‌ی معروف تاریخی
عمل معروف و منکر در سه سطح صورت می‌پذیرد: ارتکاب، اشاعه و اقامه. در توضیح این سه سطح باید گفت که ارتکاب به این معناست که اگر فردی نماز بخواند، ارتکاب به معروف کرده و اگر گناهی انجام بدهد، ارتکاب به منکر نموده است. مرحله‌ی بالاتر از ارتکاب، اشاعه است. فردی که مسجد می‌سازد، در واقع معروف را اشاعه کرده است و کسی که میکده به پا می‌کند یا شبکه‌های توزیع مواد مخدر یا وسایل مخرب فرهنگی و اجتماعی راه می‌اندازند، اشاعه‌ی منکر کرده است و از این دو مرحله بالاتر، مرحله‌ی اقامه است. اقامه‌ی معروف به این معناست که یک معروف به عنوان عمل اجتماعی، به یک ارزش عمومی و جاافتاده تبدیل شود و بالعکس، اقامه‌ی منکر هم به این معناست که یک منکر در جامعه به ارزش مورد توافق تبدیل شود.
سه سطح مورد اشاره در سه مقیاس قابلیت تحقق دارد: خانواده، جامعه و تاریخ.
در این چارچوب، می‌توان با تصویر بهتری، رفتار امام حسین (ع) در محرم 61ق را مورد دقت و تحلیل قرار داد. مبتنی بر همین چارچوب، می‌توان قیام امام حسین (ع) و اصحاب بزرگوار ایشان در روز عاشورا را یک اقامه‌ی معروف در مقیاس تاریخ بشری قلمداد کرد. حضرت سیدالشهداء (ع) در روز عاشورا رفتاری را اقامه نمود که در تاریخ یک ارزش را شکل داد. امام حسین (ع) در یک شرایط واقعی و رئال، منشی را از خود در پیش چشم ابنا‌ی زمان در گستره‌ی تاریخ به نمایش گذاشت، تا تاریخ در مواجهه‌های خود با شرایطی همچون شرایط سال 61ق، گزینه‌ی اتفاق‌افتاده‌ای را به عنوان اسوه در وجدان خود داشته باشد.
 
تاریخ عاشوراساز یا عاشورای تاریخ‌ساز
اینکه «عاشورا اقامه‌ی معروف تاریخی» است بدین معناست که عاشورا به عنوان یک نیروی تاریخی عمل می‌کند و تاریخ می‌آفریند. قیام امام حسین (ع) در سال 61ق، قیام علیه ظلم و جور زمان خود فقط نبود، بلکه قیامی علیه ظلم و جور تاریخ بود؛ قیام برای ارتقای وجدان تاریخ.
مخاطب این سخنان اباعبدالله (ع) که فرمودند: «هیهات من الذله» و «هل من ناصر ینصرنی» را نباید در کالبد زمان و مکان دید. مخاطب این سخنان سراسر تاریخ است. امام حسین (ع) بر فراز تاریخ ایستاده و تاریخ را با عاشورا، ولایت و امامت می‌کند. «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» موید همین مدعاست. عاشورا به عنوان فرقان تاریخی، خطی در طول تاریخ کشیده و تاریخ را به تاریخ اولیا و اشقیا، تاریخ حق و باطل تقسیم نموده و ابنای زمان را با نیروی تاریخی عاشورا، که آمیخته‌ای از شور و شعور است، به حرکت درمی‌آورد و تاریخ می‌آفریند و تاریخ را نجات می‌دهد.
قیام 15خرداد، انقلاب اسلامی ایران و هشت سال دفاع مقدس، از جمله تاریخ‌هایی هستند که فقط در برهه‌ی پنجاه‌ساله‌ی اخیر توسط نیروی تاریخی عاشورا و ولایت تاریخی امام حسین (ع) آفریده شده است و مردم زمان را به حرکت درآورده و نجات بخشیده و تاریخ را حیات دوباره داده است.
بخشی از زیارت اربعین اباعبدالله (ع)، که به اهداف قیام امام حسین (ع) می‌پردازد نیز در فحوای کلام خود، مؤید همین تحلیل است. امام صادق (ع) در زیارت اربعین اباعبدالله می‌فرمایند: «و بَذلَ مُهجَتـَهُ فیکَ لیَستـَنقـِذَ عِبادکَ مِنَ الجَهالهِ وَ حَیرَهِ الضـَلالهَ: حسین علیه السلام خون قلبش را به آستان الهی هدیه داد تا بندگان را از ظلمت جهل و نادانی و حیرت گمراهی رهایی بخشد.»
همان طور که از این فراز زیارت برمی‌آید، فلسفه‌ی قیام سالار شهیدان، رهایی بندگان الهی از ظلمت جهل و نادانی است. همه‌ی آنچه گفته شد در تأیید این سخن است که عاشورا تاریخ‌ساز است؛ تاریخی که بندگان را نجات می‌بخشد.
 
و ما ادراک 9دی؟
با ورود به محرم سال 88، شعار «این ماه، ماه خونه، بسیج سرنگونه» یکی از شعارهای غالب فتنه‌گران بود. این شعار در ضمیر خود، به فرقان بودن عاشورا و تاریخ‌ساز بودن آن اعتراف داشت. در منظر فتنه‌گران نیز رگه‌‌هایی از این باور دیده می‌شد که محرم ماهی است که باطل سرنگون و حق پیروز می‌شود که البته مصداق باطل به زعم ایشان بسیج بود.
محرم 88 از راه رسید و عاشورا به عنوان یک فرقان و نیروی تاریخی، تاریخ آفرید و حماسه‌ی 9دی به وجود آمد و فتنه‌ی سیاه 88 سرنگون شد. 
آنچه در غالب بسیج عمومی در 9دی اتفاق افتاد، بسیار فراتر از قدرت بسیج‌کنندگی جمهوری اسلامی بود. 9دی محصول نیروی تاریخی عاشورا بود که این مقطع تاریخ را فتح نمود و یوم‌الله 9دی را آفرید و این ولایت تاریخی امام حسین همچنان ادامه دارد و تاریخ را به پیش می‌برد.

پ . ن

بخشی از این نوشته بر گرفته از منبر محرم سال 1390 استاد میرباقری در مدرسه فیضیه می باشد. منبری که بنده نیز افتخار درک آن را داشتم
 
جعفر حسن خانی